همیشگی من
پارت دوم
از زبان سنا=از خواب بیدار شدم واییییی ساعت ۶ بود مامان اینا ساعت ۸ میرسن سریع بلند شدم یه شلوار بگ مشکی با هودی مشکی پوشیدم خیلی سرد بود سریع یه آرایش کردم و رفتم سوار ماشین شدم تا برسم فرودگاه....ساعت ۷:۳۰رسیدم فرودگاه نیم ساعت دیگه هواپیما میرسه...منتظر موندم بالاخره هواپیما اومد با ذوق پریدم تک به تک مسافرا اومدن مامان اینا هم اومدن انقدر ذوق داشتم که بغضم گرفت تا مامان اینا اومدن نزدیک پریدم بغل هردوشون که اونا هم محکم بغلم کردن چقدر دلم تنگ شده بود برای بغل کردنشون...بعد چند دقیقه مامان گفت
م.س(مامان سنا):سلام دخترم دلم تنگ شده بود برات خیلی
سنا:سلام مامانی منم خیلی دلم تنگ شده بود براتون....بابا برای شما هم دلم خیلی تنگ شده بود
ب.س(بابا سنا):منم خیلی دلم تنگ شده بود دخترم
سنا:خب عجله کنین که بریم خونه من
راه افتادیم به سمت ماشین من سوار مه شدیم بابا گفت
ب.س:دخترم کار خوب پیش میره؟؟
سنا:آره بابا از پس خودم بر میام
ب.س:باعث افتخارمه که دخترم خودش بهترین ماشین و بهترین خونه رو گذاشت زیر پاش بدون کوچیکترین کمک از طرف ما (لبخند)
سنا:منم باعث افتخارمه شما توی زندگی من هستین(لبخند)
من آرایشگر هستم ماشین خیلی شبکی دارم خونمم خیلی شیک و سادست من پدرم خیلی پولداره اما هیچوقت ازش کمک نخواستم خودم آرایشگاه کوچیک زدم و کم کم بزرگش کردم الان حرف اول رو توی زبون مردم میزنه ماشینمم یه بنز مشکی هستش خونمم آپارتمانی با ۳ اتاق که یکیش مال خودمه یکیش اتاق کارم و یکی اتاق مهمان هستش وضیعت مالی خودم خوبه ازش راضیم اما بابام بیش از حد پولداره برای همین من هم دختر پولدار شناخته شدم .......بالاخره رسیدیم خونه ما در خونه رو باز کردم و چمدون های مامان بابا رو گذاشتم اتاق مهمان که مامان گفت
م.س:دخترم ما یک هفته بیشتر نیستیم
سنا:مامان خیلی زود نمیرین؟
م.س:نه عزیزم باز بر میگردیم
سنا:آفرین باری که گفتین ۲سال بعدش اومدین
م.س:خیلی خب بعدا حرف میزنیم
سنا:باشه...آها راستی توی اتاق حموم داره خودش این یک هفته هم میریم سئول گردی که من سئول رو نشونتون بدم و هرجایی میخواین برین به خودم بگین
م.س:باشه دخترم دستت درد نکنه من و بابات خسته ایم میخوایم بخوابیم شب بخیر
سنا:شب بخیر مامان
ب.س:شب بخیر دخترم
سنا:شب بخیر بابا
رفتم تو اتاقم و لباس عوض کردم و زنگ زدم به ایزول......
از زبان سنا=از خواب بیدار شدم واییییی ساعت ۶ بود مامان اینا ساعت ۸ میرسن سریع بلند شدم یه شلوار بگ مشکی با هودی مشکی پوشیدم خیلی سرد بود سریع یه آرایش کردم و رفتم سوار ماشین شدم تا برسم فرودگاه....ساعت ۷:۳۰رسیدم فرودگاه نیم ساعت دیگه هواپیما میرسه...منتظر موندم بالاخره هواپیما اومد با ذوق پریدم تک به تک مسافرا اومدن مامان اینا هم اومدن انقدر ذوق داشتم که بغضم گرفت تا مامان اینا اومدن نزدیک پریدم بغل هردوشون که اونا هم محکم بغلم کردن چقدر دلم تنگ شده بود برای بغل کردنشون...بعد چند دقیقه مامان گفت
م.س(مامان سنا):سلام دخترم دلم تنگ شده بود برات خیلی
سنا:سلام مامانی منم خیلی دلم تنگ شده بود براتون....بابا برای شما هم دلم خیلی تنگ شده بود
ب.س(بابا سنا):منم خیلی دلم تنگ شده بود دخترم
سنا:خب عجله کنین که بریم خونه من
راه افتادیم به سمت ماشین من سوار مه شدیم بابا گفت
ب.س:دخترم کار خوب پیش میره؟؟
سنا:آره بابا از پس خودم بر میام
ب.س:باعث افتخارمه که دخترم خودش بهترین ماشین و بهترین خونه رو گذاشت زیر پاش بدون کوچیکترین کمک از طرف ما (لبخند)
سنا:منم باعث افتخارمه شما توی زندگی من هستین(لبخند)
من آرایشگر هستم ماشین خیلی شبکی دارم خونمم خیلی شیک و سادست من پدرم خیلی پولداره اما هیچوقت ازش کمک نخواستم خودم آرایشگاه کوچیک زدم و کم کم بزرگش کردم الان حرف اول رو توی زبون مردم میزنه ماشینمم یه بنز مشکی هستش خونمم آپارتمانی با ۳ اتاق که یکیش مال خودمه یکیش اتاق کارم و یکی اتاق مهمان هستش وضیعت مالی خودم خوبه ازش راضیم اما بابام بیش از حد پولداره برای همین من هم دختر پولدار شناخته شدم .......بالاخره رسیدیم خونه ما در خونه رو باز کردم و چمدون های مامان بابا رو گذاشتم اتاق مهمان که مامان گفت
م.س:دخترم ما یک هفته بیشتر نیستیم
سنا:مامان خیلی زود نمیرین؟
م.س:نه عزیزم باز بر میگردیم
سنا:آفرین باری که گفتین ۲سال بعدش اومدین
م.س:خیلی خب بعدا حرف میزنیم
سنا:باشه...آها راستی توی اتاق حموم داره خودش این یک هفته هم میریم سئول گردی که من سئول رو نشونتون بدم و هرجایی میخواین برین به خودم بگین
م.س:باشه دخترم دستت درد نکنه من و بابات خسته ایم میخوایم بخوابیم شب بخیر
سنا:شب بخیر مامان
ب.س:شب بخیر دخترم
سنا:شب بخیر بابا
رفتم تو اتاقم و لباس عوض کردم و زنگ زدم به ایزول......
- ۸.۴k
- ۰۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط