حکایت ♨️ سلمانی و موسسات اعتباری یک روز مردی دست بچه ای ر
#حکایت ♨️ سلمانی و موسسات اعتباری یک روز مردی دست بچه ای را گرفت و به سلمانی برد.
به سلمانی گفت: من عجله دارم، اول سر مرا بتراش بعد هم موهای بچه را بزن.
سلمانی سر او را تراشید.
مرد به سلمانی گفت تا موهای بچه را اصلاح کنی برمی گردم.
سلمانی سر بچه را هم اصلاح کرد ولی خبری از آمدن مرد نشد.
به بچه گفت: چرا پدرت نمی آید؟
بچه جواب داد: اون پدرم نبود.
سلمانی گفت: پس کی بود؟
گفت: نمیدانم. در کوچه مرا دید و به من گفت بیا دونفری برویم مجانی اصلاح کنیم.
#فردوس_برین
به سلمانی گفت: من عجله دارم، اول سر مرا بتراش بعد هم موهای بچه را بزن.
سلمانی سر او را تراشید.
مرد به سلمانی گفت تا موهای بچه را اصلاح کنی برمی گردم.
سلمانی سر بچه را هم اصلاح کرد ولی خبری از آمدن مرد نشد.
به بچه گفت: چرا پدرت نمی آید؟
بچه جواب داد: اون پدرم نبود.
سلمانی گفت: پس کی بود؟
گفت: نمیدانم. در کوچه مرا دید و به من گفت بیا دونفری برویم مجانی اصلاح کنیم.
#فردوس_برین
۲.۰k
۰۵ خرداد ۱۳۹۹