پارت دهم:
پارت دهم:
رها:«والا،آقای محترم،هر چی شما بگید،ولی...هنوز پدر و مادر من رضایت ندادن»-من که اجازه میدم،والا من به جای پسرم منصور از مجردی خسته شدم/مامان رها:«ام...والا منم راضیم،رشید تو چی؟»بابای رها:«هر چی شما بگید،امر امرِ شماست،منم رضایت میدم»مامانِ منصور:«ببخشید ولی من رضایت نمیدم»منصور:«چرا؟»-برای اینکه ما صحبتی نکردیم،دخترم مجرد بودی یا متاهل؟/رها:«مجرد»-خب،پس به سلامتی،به پای هم پیر بشین ایشالله/منصور:«یس!»بابای رها:«پس ایشالله اگه میتونین،عروسی رو فردا ساعت ۵ عصر برپا کنیم»بابای منصور:«قبوله»-مبارکتون/ص بعد منصور از دستشویی بیرون اومد:«تو شام دیشبمون چی ریخته بودن که اسهال شدم»بهار که داشت روی تخت کتاب میخوند:«آدم که به حرف خواهرش گوش نکنه اینجوری میشه😏»-بابا تو هم😐،چه ربطی داره،مهم اینه که پدر و مادرش راضی باشن که خداروشکر راضی بودن/-منصور،(منصور با دستش رو شکمش نشست رو تخت:«هوم»)فردا قراره شوهرم بیاد خونمون/-چی؟فردا؟فردا من عروسی دارما/-ساعت چند؟/-۵ عصر/-خب داشته باش،شوهر من ساعت ۳ ظهر میاد ۴ عصرم میره/-توروخدا بگو یه روز دیگه بیا/-عه؟!پس تو هم یه روز دیگه برو عروسی،پررو/-ببین من اعصاب ندارما شکم درد دارم یه کاری میدم دستتا😐/-خو بده،چیکار کنم/-اینجوری با من حرف نزن/-دوست دارم حرف میزنم/-بابا...(شکمش قار و قور کرد)آخ آخ،وضعم بد بود بدترش کردی(بلند شد رفت)/-هُش درست صحبت کن،من چیکار کنم؟کجا میری حالا/-با اجازتون توالت(رفت)/-با این وضعی که تو داری فردا وسط رقص ¥میرینی¥⇜¥سانسورش کرد صداشو¥تو خودت،اه/نشون داد عروسی بود همه دست زدن.منصور و عروس اومدن.عروس:«منصور برقص»
رها:«والا،آقای محترم،هر چی شما بگید،ولی...هنوز پدر و مادر من رضایت ندادن»-من که اجازه میدم،والا من به جای پسرم منصور از مجردی خسته شدم/مامان رها:«ام...والا منم راضیم،رشید تو چی؟»بابای رها:«هر چی شما بگید،امر امرِ شماست،منم رضایت میدم»مامانِ منصور:«ببخشید ولی من رضایت نمیدم»منصور:«چرا؟»-برای اینکه ما صحبتی نکردیم،دخترم مجرد بودی یا متاهل؟/رها:«مجرد»-خب،پس به سلامتی،به پای هم پیر بشین ایشالله/منصور:«یس!»بابای رها:«پس ایشالله اگه میتونین،عروسی رو فردا ساعت ۵ عصر برپا کنیم»بابای منصور:«قبوله»-مبارکتون/ص بعد منصور از دستشویی بیرون اومد:«تو شام دیشبمون چی ریخته بودن که اسهال شدم»بهار که داشت روی تخت کتاب میخوند:«آدم که به حرف خواهرش گوش نکنه اینجوری میشه😏»-بابا تو هم😐،چه ربطی داره،مهم اینه که پدر و مادرش راضی باشن که خداروشکر راضی بودن/-منصور،(منصور با دستش رو شکمش نشست رو تخت:«هوم»)فردا قراره شوهرم بیاد خونمون/-چی؟فردا؟فردا من عروسی دارما/-ساعت چند؟/-۵ عصر/-خب داشته باش،شوهر من ساعت ۳ ظهر میاد ۴ عصرم میره/-توروخدا بگو یه روز دیگه بیا/-عه؟!پس تو هم یه روز دیگه برو عروسی،پررو/-ببین من اعصاب ندارما شکم درد دارم یه کاری میدم دستتا😐/-خو بده،چیکار کنم/-اینجوری با من حرف نزن/-دوست دارم حرف میزنم/-بابا...(شکمش قار و قور کرد)آخ آخ،وضعم بد بود بدترش کردی(بلند شد رفت)/-هُش درست صحبت کن،من چیکار کنم؟کجا میری حالا/-با اجازتون توالت(رفت)/-با این وضعی که تو داری فردا وسط رقص ¥میرینی¥⇜¥سانسورش کرد صداشو¥تو خودت،اه/نشون داد عروسی بود همه دست زدن.منصور و عروس اومدن.عروس:«منصور برقص»
۷۶۵
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.