زنگ می زدی

زنگ می زدی
یک تلفن کوچک
دو دقیقه ای وسایلم را جمع می کردم
مداد و مسواک و مسکن
نه
مسکن هم برنمی داشتم
دامن و لباس خواب فقط
بعد
سفر که نه
گم می شدیم!

📝 #سارا_محمدی_اردهالی
📷 امیرعلی.ق
دیدگاه ها (۱۲)

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانهٔ تنها...

تنهاییهر روز صبحاز خواب بیدارم می کند مرا در آغوش می گیرد و ...

آب اگر چه بی صداترین ترانه بودتشنگی بهانه بودمن به خواب های ...

چه زود گذشت چشمهای خورشیدی تابستانانگارفصلهای خوب ته می کشند...

:تهیونگ: اون موضوع رو بسپار به من، من حلش می کنما/ت: خب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط