می خواهم
می خواهم
جانم را
پشت پنجره ی نگاهت به تماشا بنشینی
لحظه ای آرام بگیر!
دنیا از حرکت نخواهد ایستاد
بنشین و نگاه کن
این چشمهای وامانده را
که درد عطش سوزناک رقاصه هایش
دمی رهایم نمی کند
گلهای گلدان چه می دانند
در باغ چه خبر است
که ریشه هایشان
تا انتهای گلدان همین برسد
دستشان کوتاه است
کوتاه
مثل دست من از تو
من باغ را در مجمری از عشق دیده ام
آنجا که چشمهایت پیام اورده بود از وادی غربت
و عمق فاجعه را لمس کرده بودم
که بی وقفه
فریاد سر داده بودم
سکون را!
دمی به کودکان فکرهای پرت بگو
آرام بگیرند
نگاهم درگیر آرامش است
درگیر طواف
حول اندرونی چشمهایت
دستهایت را به من بده
نیاز را در جام ناز آورده ام
جامش مال تو
نیازش مال من
تو فقط تماشا کن
مرگ ادمی را که پیش از چشمهایت زیسته بود
تماشا کن
چگونه زاده می شود از پیله ی نگاهت
و عشق را بی مهابا دریاب
من از تو زاده شدم
از چشمهایت
پس از این رستاخیز عظیم
مرا به قربانگاه مبر
#سیناخالقی
جانم را
پشت پنجره ی نگاهت به تماشا بنشینی
لحظه ای آرام بگیر!
دنیا از حرکت نخواهد ایستاد
بنشین و نگاه کن
این چشمهای وامانده را
که درد عطش سوزناک رقاصه هایش
دمی رهایم نمی کند
گلهای گلدان چه می دانند
در باغ چه خبر است
که ریشه هایشان
تا انتهای گلدان همین برسد
دستشان کوتاه است
کوتاه
مثل دست من از تو
من باغ را در مجمری از عشق دیده ام
آنجا که چشمهایت پیام اورده بود از وادی غربت
و عمق فاجعه را لمس کرده بودم
که بی وقفه
فریاد سر داده بودم
سکون را!
دمی به کودکان فکرهای پرت بگو
آرام بگیرند
نگاهم درگیر آرامش است
درگیر طواف
حول اندرونی چشمهایت
دستهایت را به من بده
نیاز را در جام ناز آورده ام
جامش مال تو
نیازش مال من
تو فقط تماشا کن
مرگ ادمی را که پیش از چشمهایت زیسته بود
تماشا کن
چگونه زاده می شود از پیله ی نگاهت
و عشق را بی مهابا دریاب
من از تو زاده شدم
از چشمهایت
پس از این رستاخیز عظیم
مرا به قربانگاه مبر
#سیناخالقی
۱.۷k
۱۶ اسفند ۱۴۰۰