ا.ت توی آژانس کاراگاهان مصلح کار می کرد.توانایی ا.ت این ب
ا.ت توی آژانس کاراگاهان مصلح کار میکرد.توانایی ا.ت این بود که به هر جانداری که دست بزنه میمیره.و این توانایی حسابی فوکوزاوا و موری رو تحت تاثیر قرار داد.هردو بهش پیشنهاد کار کردند.از اونجایی که اون از بچگی بچگی یه دختر یتیم بود و کسی نبود که نجاتش بده عضو آژانس شد تا به بقیه اون بیچاره ها کمک کنه.
۶ سپتامبر اعلام کردن که قراره درگیری بین آژانس و مافیا و انجمن بود.
_کونیکیدا سان اونا خیلی قوی تر از مائن. مطمئنید که موفق میشیم ؟
_احتمال میره
_دازای سان نظر شما چیه ؟
_اگه بمیریم خیلی خوب میشه
_ام خب
_دازای کمتر چرت و پرت بگو مردک
_عاحح کنیکیدا منو داره خفه میکنه
_دازای تمومش کن نمیزاری چیپسمو بخورم
_آروم باشید
_متاسفیم فوکوزاوا سان
_جنگ بین ما زود تر اتفاق میفته
یعنی میشه امروز
_چی ؟ امروز ؟ فوکوزاوا سان ما نمیتونیم
_ا.ت به خودت ایمان داشته باش
_ب..بله
.
.
درگیری شروع شد...من نمیخوام کسی رو بکشم...یعنی الان نباید کاری کنم؟
_ا.ت چان دازای سان بهم گفت شما رو به یه جای امن ببرم محبت شما قویه و نباید بمیرید
سرم رو به معنای باشه تکون دادم
من همراه آتسوشی به پشت دیوار که یه پرتگاه بود رفتیم
_شما لطفا همینجا بمونید تا اگه بهتون نیاز بود پیداتون کنیم
و رفت
خب الان نمیتونم کاری بکنم...
چند دقیقه بعد
_خب ا.ت چان هنوز نمیخوای به مافیا بپیوندی؟
به دور و برم نگاه کردم...چرا مافیا محاصرم کردن؟
_ من هیچوقت همچین کتری نمیکنم
_هی موری اون قراره وارد انجمن ما بشه چرا الکی پافشاری میکنی؟
_اون وارد هیچ کدوم از ما نمیشه .... چویا کون زحمت کشتنش رو به تو میسپرم ....بریم
همه رفتن و فقط من و چویا موندیم
چویا خنجرش رو رو ی گردن ا.ت گزاشت ولی پارش نمیکرد
_ه...هی مگه نمیخوای منو بکشی؟
_خیلی دوست داری بمیری؟
_کی میخواد بمیره جز دازای ؟
منو نمیکشه .... چرا ؟
_یا عضو مافیا شو یا آژانس ر نابود میکنیم
میتونستن اینکار رو بکنن ولی...من نمیخوام عضو مافیا باشم
پشتم که یه پرتگاه بود رو دیدم...نمیخواستم ولی مجبور بودم ....در نهایت....خودم رو
۶ سپتامبر اعلام کردن که قراره درگیری بین آژانس و مافیا و انجمن بود.
_کونیکیدا سان اونا خیلی قوی تر از مائن. مطمئنید که موفق میشیم ؟
_احتمال میره
_دازای سان نظر شما چیه ؟
_اگه بمیریم خیلی خوب میشه
_ام خب
_دازای کمتر چرت و پرت بگو مردک
_عاحح کنیکیدا منو داره خفه میکنه
_دازای تمومش کن نمیزاری چیپسمو بخورم
_آروم باشید
_متاسفیم فوکوزاوا سان
_جنگ بین ما زود تر اتفاق میفته
یعنی میشه امروز
_چی ؟ امروز ؟ فوکوزاوا سان ما نمیتونیم
_ا.ت به خودت ایمان داشته باش
_ب..بله
.
.
درگیری شروع شد...من نمیخوام کسی رو بکشم...یعنی الان نباید کاری کنم؟
_ا.ت چان دازای سان بهم گفت شما رو به یه جای امن ببرم محبت شما قویه و نباید بمیرید
سرم رو به معنای باشه تکون دادم
من همراه آتسوشی به پشت دیوار که یه پرتگاه بود رفتیم
_شما لطفا همینجا بمونید تا اگه بهتون نیاز بود پیداتون کنیم
و رفت
خب الان نمیتونم کاری بکنم...
چند دقیقه بعد
_خب ا.ت چان هنوز نمیخوای به مافیا بپیوندی؟
به دور و برم نگاه کردم...چرا مافیا محاصرم کردن؟
_ من هیچوقت همچین کتری نمیکنم
_هی موری اون قراره وارد انجمن ما بشه چرا الکی پافشاری میکنی؟
_اون وارد هیچ کدوم از ما نمیشه .... چویا کون زحمت کشتنش رو به تو میسپرم ....بریم
همه رفتن و فقط من و چویا موندیم
چویا خنجرش رو رو ی گردن ا.ت گزاشت ولی پارش نمیکرد
_ه...هی مگه نمیخوای منو بکشی؟
_خیلی دوست داری بمیری؟
_کی میخواد بمیره جز دازای ؟
منو نمیکشه .... چرا ؟
_یا عضو مافیا شو یا آژانس ر نابود میکنیم
میتونستن اینکار رو بکنن ولی...من نمیخوام عضو مافیا باشم
پشتم که یه پرتگاه بود رو دیدم...نمیخواستم ولی مجبور بودم ....در نهایت....خودم رو
۳.۵k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.