باجی کنار مایکی بود
باجی کنار مایکی بود
صورتش معلوم نبود و فقط سفید بود
صدای باجی تو گوشم پیچید
برو یه جایی که دوستم اونجا باشه و بهش بگو من زندم و همین الان کنارتم! من تعجب کردم. و به فکر فرو رفتم باجی چند لحظه بعد منو پرت کرد پایین و من ازخواب بیدار شدم
رفتم اتاق چیفویو نبود حموم، اشپزخونه،.... همه جا رفتم ولی نبود
رفتم بیرون که ببینم سر مزاره؟ رفتم جلوتر دیدم باجی داره از قبرش بیرون میاد و چیفویو منتظرشه
در اون لحظه یکی به من حمله کرد
فکر کردم قراره بمیرم....... میترسم خیلی میترسم. صدای خون تو گوشم جاری شد. برگشتم و دیدم تانجیره بزرگ و قدرتمند شده اونو شکست داد. دستمو گرفت و به پشتم نگاه کرد و خوبم کرد! باجی اومد جلوی چیفویو تا از اون محافظت کنه چیفویو ترسید که بازم باجی بمیره اما باجی دستی رو سرش گذاشت و گفت من روحم نترس چون هم میتونم از تو محافظت کنم و هم از خودم
بعد یهو.......
صورتش معلوم نبود و فقط سفید بود
صدای باجی تو گوشم پیچید
برو یه جایی که دوستم اونجا باشه و بهش بگو من زندم و همین الان کنارتم! من تعجب کردم. و به فکر فرو رفتم باجی چند لحظه بعد منو پرت کرد پایین و من ازخواب بیدار شدم
رفتم اتاق چیفویو نبود حموم، اشپزخونه،.... همه جا رفتم ولی نبود
رفتم بیرون که ببینم سر مزاره؟ رفتم جلوتر دیدم باجی داره از قبرش بیرون میاد و چیفویو منتظرشه
در اون لحظه یکی به من حمله کرد
فکر کردم قراره بمیرم....... میترسم خیلی میترسم. صدای خون تو گوشم جاری شد. برگشتم و دیدم تانجیره بزرگ و قدرتمند شده اونو شکست داد. دستمو گرفت و به پشتم نگاه کرد و خوبم کرد! باجی اومد جلوی چیفویو تا از اون محافظت کنه چیفویو ترسید که بازم باجی بمیره اما باجی دستی رو سرش گذاشت و گفت من روحم نترس چون هم میتونم از تو محافظت کنم و هم از خودم
بعد یهو.......
۴.۹k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.