هر شب که ببنده همنشین میافتی

هر شب که ببنده همنشین میافتی
چون نور مهی که بر زمین میافتی

من بندهٔ چشم مست پرخواب توام
آن دم که چنان و اینچنین میافتی


مولوی
دیدگاه ها (۶)

دلتنگیدردی ست نامرئیکه می تواند کوهی را دیوانه کند

به فریاد نگٖاهم گــوش کـن گر بسته ام لب را که با چشم سخن گوی...

ڪـمتر از مـرگ نبـود این ڪہ تو رفتے و مـرادر نفس گیرترین لحظہ...

چشم هایتپر از عاشقانه هاے پاییز استنگاهم که مں کنےخشکم مے زن...

حرف عمل شد .....روحت شاد ....

آمده‌ای که راز من بر همگان بیان کنی🌸و آن شه بی‌نشانه را جلوه...

حضرت آریستوفانس ، از خردمندان یونان باستان یک نظریه ی کمی غی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط