خنده های لب تو باز گرفتارم کرد

خنده های لب تو باز گرفتارم کرد
غمزه فرمودی و چشمان تو بیمارم کرد

روزگاری به دلم بود که آدم بشوم
خوشه ی گندم لبهات، گنهکارم کرد

خواستم راز من و تو نشود فاش ولی
مستی جام می ات، حکم به اقرارم کرد

بوسه خواهی ز لبت دست خودم نیست عزیز!
جنس مرغوب لبان تو خریدارم کرد

من غم عشق تو را از همه پنهان کردم
قصه را فاش، همین زردی رخسارم کرد

هی به خود گفتم از عشقت نزنم حرف ولی
عاقبت شهره ی هر کوچه و بازارم کرد!

دل بریدم ز همه خلق جهان در پی دوست
عاقبت حقد و حسد از همه بیزارم کرد

گفته بودم که دگر دل نسپارم به کسی
خنده های لب تو باز گرفتارم کرد...
دیدگاه ها (۱)

ناگهان آیینه حیران شد،گمان کردم توییماه پشت ابر پنهان شد،گما...

#اینکــــه_بنشینی_خاطره_هــــا_را_ورق_بزنی_چیـز_خوبی_ست_امـّ...

میزنم سازی بیا، امشب به سازم ساز کن دلبری کن از من و امشب بر...

#راس_ساعت_دلتنگیه_تبسم_خیالی✅ ....ترک ما کردی ولی باهرکه هست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط