دوست پسر سادیسمی من
𝑁𝑎𝑚𝑒:دوست پسر سادیسمی من🍷
𝑃𝑎𝑟𝑡:28
علامت کوک:_ علامت لارا:+
ویو لارا
به سمت رستورانی که قرار داشتیم رفتیم
اونجا هیچ کس نبود هیون سوک رو دیدم که منتظرم پشت یه میز نشسته
رفتم به سمتش
(علامت هیون سوک: ~)
~: سلام خوش اومدی
: سلام ممنون
~: خب غذا چی میخوری هرچی میخوای سفارش بده
:(به دوروبرش نگا کرد) میگم چرا اینجا کسی نیست؟
~: رزروش کردم تا راحت باشی
: لازم نبود اینکارو کنی!(لپاش سرخ شد)
~: چرا سرخ شدی(سعی در نخندیدن)
: و... واقعا(سرشو آورد پایین)
لارا و هیون سوک غذا خوردن
داشتن به سمت خونه ی لارا پیاده میرفتن
~: خب چرا نزاشتی با ماشی بیایم
: من خوشم از پیاده روی میاد لازم نبود باهام بیای
~: میگم که..
: چیه؟
~: به درخواستم فکر کردی؟
: اممم...
_:(نیشخند صدا دار) نکنه میخوای قبول کنی
فلش بک از زبان کوک
تو پرواز اطلاعات لارا رو از نامجون گرفتم که فهمیدم
قرار داره فکر نمیکردم به این زودی فراموشم کنه بزار برسم خانم پارک لارا
یه جوری تنبیهت کنم که دیگه از این غلطا نکنی
{ از زبان خودم: وقتی جنگکوک رسید ساعت 7 شب بود و لارا و هیون سوک ساعت 7:30 داشتن پیاده باهم میرفتن که جنگکوک رسید بهشون و بقیشو میدونین دیگه}
از زبان لارا
با صدایی که از پشت سرم شنیدم خشکم زد صداش آشنا بود
اون.... اون... اون جنگکوک بود
~: شما؟
_: من؟ هه(نیشخند) از لارا بپرس
~: لارا این کیه؟؟
: بیا بریم آدم مهمی نیست
لارا دست هیون سوک رو گرفت و داشت میبردش
_: عه اینجوریاست..
رفت سمت هیون سوک و با یه ضربه بیهوشش کرد
_: بیاید ببریدش(روبه بادیگارد ها)
1..: چشم قربان
_: و شما خانم پارک لارا
: جنگکوک من نمیخوام باهات زندگی کنم لطفا ولم کن (تو گوه خوردی خر بقیه آرزوشونهه با کوک زندگی کنننن)
_: من ولت نمیکنم لارا حالا هرچی میخوای بگووو من عاشقتم
: ولی من دوست ندارم
_: چی.. چرا مگه چیکار کردم
: ببین جنگکوک دلم میخواد یه زندگی عادی داشته باشم
من واقعا... من واقعا هیون سوک رو دوست دارم
(وقتی لارا داشت حرف میزد یونمین رسیدن)
: شما دیگه اینجا چیکار میکنید؟؟
×: به تو چهههههههه
_: لارا... واقعا منو دوست نداری میدونی چقدر به فکرتم میدونی چقدر دنبالت گشتم چقدر شبا با خیال اینکه تو بغلتم خوابم میبرد(بغض سگیییی)
: میدونم جنگکوک ولی...
(حرف لارا با کار جنگکوک نصفه موند)
جنگکوک لارا رو روی کولش انداخت و به سمت عمارت با یونمین رفتن
: بزارمممممممم زمیننننننننن(جیغ جیغ)
_: ببین بزار توجیحت کنم تو زن من میشی چه بخوای چه نخوای
ادامه دارد.....
(اسلاید دوم لباس کوک وقتی رفت پیش لارا
اسلاید دوم لباس لارا)
𝑃𝑎𝑟𝑡:28
علامت کوک:_ علامت لارا:+
ویو لارا
به سمت رستورانی که قرار داشتیم رفتیم
اونجا هیچ کس نبود هیون سوک رو دیدم که منتظرم پشت یه میز نشسته
رفتم به سمتش
(علامت هیون سوک: ~)
~: سلام خوش اومدی
: سلام ممنون
~: خب غذا چی میخوری هرچی میخوای سفارش بده
:(به دوروبرش نگا کرد) میگم چرا اینجا کسی نیست؟
~: رزروش کردم تا راحت باشی
: لازم نبود اینکارو کنی!(لپاش سرخ شد)
~: چرا سرخ شدی(سعی در نخندیدن)
: و... واقعا(سرشو آورد پایین)
لارا و هیون سوک غذا خوردن
داشتن به سمت خونه ی لارا پیاده میرفتن
~: خب چرا نزاشتی با ماشی بیایم
: من خوشم از پیاده روی میاد لازم نبود باهام بیای
~: میگم که..
: چیه؟
~: به درخواستم فکر کردی؟
: اممم...
_:(نیشخند صدا دار) نکنه میخوای قبول کنی
فلش بک از زبان کوک
تو پرواز اطلاعات لارا رو از نامجون گرفتم که فهمیدم
قرار داره فکر نمیکردم به این زودی فراموشم کنه بزار برسم خانم پارک لارا
یه جوری تنبیهت کنم که دیگه از این غلطا نکنی
{ از زبان خودم: وقتی جنگکوک رسید ساعت 7 شب بود و لارا و هیون سوک ساعت 7:30 داشتن پیاده باهم میرفتن که جنگکوک رسید بهشون و بقیشو میدونین دیگه}
از زبان لارا
با صدایی که از پشت سرم شنیدم خشکم زد صداش آشنا بود
اون.... اون... اون جنگکوک بود
~: شما؟
_: من؟ هه(نیشخند) از لارا بپرس
~: لارا این کیه؟؟
: بیا بریم آدم مهمی نیست
لارا دست هیون سوک رو گرفت و داشت میبردش
_: عه اینجوریاست..
رفت سمت هیون سوک و با یه ضربه بیهوشش کرد
_: بیاید ببریدش(روبه بادیگارد ها)
1..: چشم قربان
_: و شما خانم پارک لارا
: جنگکوک من نمیخوام باهات زندگی کنم لطفا ولم کن (تو گوه خوردی خر بقیه آرزوشونهه با کوک زندگی کنننن)
_: من ولت نمیکنم لارا حالا هرچی میخوای بگووو من عاشقتم
: ولی من دوست ندارم
_: چی.. چرا مگه چیکار کردم
: ببین جنگکوک دلم میخواد یه زندگی عادی داشته باشم
من واقعا... من واقعا هیون سوک رو دوست دارم
(وقتی لارا داشت حرف میزد یونمین رسیدن)
: شما دیگه اینجا چیکار میکنید؟؟
×: به تو چهههههههه
_: لارا... واقعا منو دوست نداری میدونی چقدر به فکرتم میدونی چقدر دنبالت گشتم چقدر شبا با خیال اینکه تو بغلتم خوابم میبرد(بغض سگیییی)
: میدونم جنگکوک ولی...
(حرف لارا با کار جنگکوک نصفه موند)
جنگکوک لارا رو روی کولش انداخت و به سمت عمارت با یونمین رفتن
: بزارمممممممم زمیننننننننن(جیغ جیغ)
_: ببین بزار توجیحت کنم تو زن من میشی چه بخوای چه نخوای
ادامه دارد.....
(اسلاید دوم لباس کوک وقتی رفت پیش لارا
اسلاید دوم لباس لارا)
- ۶.۲k
- ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط