در گیر تو بودم که نمازم به قضا رفت

.
در گیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
درمن غزلی درد کشیدوسر زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه ی قبله نما رفت
در بین غزل نام تو را داد زدم داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت
بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت؟
من بودم وزاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبی راهی, زلفت شدم اما
من گم شدم وشانه پی, کشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمدوناخوانده چرا رفت؟
می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت
#شعر #شب #محمد_سلمانی
دیدگاه ها (۱)

حاج عباس(حمید فرخ نژاد): یه زمانی که قد شما بودم یه روزی معل...

اصفانیه بچه شا میبرد سینمامیبیند جولوشون یه یاروی چچل نیشسس!...

بدون شرح...

.امشب از دولتِ مِـــــی دفع مَلالی کردیماین هم از عمر شبی بو...

🦋 Wounded butterfly 🦋part 11ویو جونگ‌کوک 🌕 بعد یک ماه و خورد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط