📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#ادامه_قسمت68
تو همین را کم داشتى زینب..!
که از دل صیحه بکشى...
و پاره هاى جگرت را از دیدگانت فرو بریزى. و حالا این #سجاد است که باید تو را آرام کند... و این کودکانند که باید به دلدارى تو بیایند... در میان ضجه ها و گریه هایت به زن مى گویى:حاجت روا شدى زن! به وصال خود رسیدى. من زینبم، دختر فاطمه و على وخواهرحسین و این سر که بر سر دارالاماره نصب شده، سر همان حسینى است که تو به دنبالش مى گردى و این کودکان ، فرزندان حسین اند. نذرت تمام شد و کارت به سرانجام رسید.
زن نعره اى از جگر مى کشد و بیهوش بر زمین مى افتد....
تو پیش پیکر نیمه جان او زانو مى زنى و اشکهاى مدامت را بر سر و صورت او مى پاشى... زن به هوش مى آید،...
گریه مى کند، زار مى زند، گیسوانش را مى کند، بر سر و صورت مى کوبد.
و دوباره از هوش مى رود. باز به هوش مى آید،....
#ادامه_دارد...
♥️#ادامه_قسمت68
تو همین را کم داشتى زینب..!
که از دل صیحه بکشى...
و پاره هاى جگرت را از دیدگانت فرو بریزى. و حالا این #سجاد است که باید تو را آرام کند... و این کودکانند که باید به دلدارى تو بیایند... در میان ضجه ها و گریه هایت به زن مى گویى:حاجت روا شدى زن! به وصال خود رسیدى. من زینبم، دختر فاطمه و على وخواهرحسین و این سر که بر سر دارالاماره نصب شده، سر همان حسینى است که تو به دنبالش مى گردى و این کودکان ، فرزندان حسین اند. نذرت تمام شد و کارت به سرانجام رسید.
زن نعره اى از جگر مى کشد و بیهوش بر زمین مى افتد....
تو پیش پیکر نیمه جان او زانو مى زنى و اشکهاى مدامت را بر سر و صورت او مى پاشى... زن به هوش مى آید،...
گریه مى کند، زار مى زند، گیسوانش را مى کند، بر سر و صورت مى کوبد.
و دوباره از هوش مى رود. باز به هوش مى آید،....
#ادامه_دارد...
۵.۰k
۰۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.