افتابدرحجاب

📚#افتاب_در_حجاب
♥️#ادامه_قسمت70

.. رقیه که از شدت گریه به سکسکه افتاده است، بریده بریده مى گوید:

بابا، سربابا را درخواب دیدم که در طشت بود و یزید بر لب و دندان و صورت او چوب مى زد. بابا خودش به من گفت که بیا.با تو هر زبانى که بلدى...
و با هر شیوه اى که همیشه او را آرام مى کرده اى... ، تلاش مى کنى که آرامش کنى و از یاد پدر غافلش گردانى ،...
اما نمى شود، این بار، دیگر نمى شود.
گریه او، بى تابى او و ضجه هاى او همه کودکان و زنان خرابه نشین را و سجاد را آنچنان به گریه مى اندازد...
که خرابه یکپارچه گریه و ضجه مى شود و صدا به کاخ یزید مى رسد....

یزید که مى شنود؛
دختر حسین به دنبال سر پدر مى گردد، دستور مى دهد که سر را به خرابه بیاورند....ورود سر بریده امام به خرابه ، انگار تازه اول مصیبت است.
رقیه خود را به روى سر مى اندازد...

#ادامه_دارد....
دیدگاه ها (۰)

📚#افتاب_در_حجاب♥️#قسمت71رقیه خود را به روى سر مى اندازد.... ...

📚#افتاب_در_حجاب♥️#ادامه_قسمت71تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام ر...

📚#افتاب_در_حجاب♥️#قسمت69باز به هوش می آید.... خود را بر خاك ...

📚#افتاب_در_حجاب♥️#ادامه_قسمت68 تو همین را کم داشتى زینب..! ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط