🩸سلطنت بی پایان پارت 30🩸
🩸سلطنت بی پایان پارت 30🩸
رفتم پایین تهیونگ گفت آماده شودی گفتم کجا میریم تهیونگ گفت بریم می خوام خونه واقعیم رو نشونت بدم من گفتم مگه اون خونه خونت نبود تهیونگ گفت نه فقط برای تو اونجا بودم گفتم باشه بریم رفتیم سوار موتور شودیم تهیونگ به رانندهش گفت بریم امارت سیاه گفتم چرا اسم امارت سیاه تهیونگ گفت چون من ترسناکترین امارت دارم و تمان مافیا هاازم میترسن گفتم آفرین بایدم اول باشی
تهیونگ دستشو به موهام کشید گفت میدونم اولویت اول توی بعد مافیا بودن ♥️بعد چند ساعت به امارت تهیونگ رسیدیم من توتعجب بودم خیلی خیلی بزرگ تهیونگ گفت درماشینو ببند دیگه من همون چوری مونده بودم گفتم باشه بعد که در ماشینو بستم تهیونگ گفت درو باز کنید بعد چند ثانیه درو باز کردن تهیونگ گفت بفرمایید رفتیم تو تهیونگ گفت بیا بریم قصرتو نشونت بدم گفتم باشه بریم ببینم چه امارت داری بعد تهیونگ اتاقشون نشون داد گفت وقتی که هنوز مال خودم نشوده بودی اینجا می خوابیدم ولی فکر نکن تو رو از یادم برده بودن منو برد تو یه اتاق دیگه اون از اتاق خودش بزرگ تر زیبا تر بود گفت وقتی که به نیویورک رفتم اینو واسه خودت خودم درست کردم گفتم واقعا خیلی خوشگلو ترسناکه 🏰تهیونگ گفت وقتی که عروسیمونو گرفتیم میایم اینجا زندگی میکنیم چون اینجا از هر امارتی نفوذ ناپذیر است گفتم باشه تهیونگ گفت وقتی که نوجوان بودم همون مگه که رفتیم نیویورک همیشه فکر میکردم که مال خودم میشی ولی وقتی که داهیون بهت نزدیک میشد اعصبانی میشودم و می خواستم تو رو سوار ماشین کنم از کره ببرم اما وقتی که باهام بودی خیلی خوشحال بودم گفتم دیگه الان مال توهم رفتم رو تخت دراز کشیدم گفتم امروز خیلی خسته شدم تهیونگ گفت واقعانم آمد پیشم خوابید منو محکم بغل کرد و خوابیدیم !!!!تهیونگ بلند شود دید هوا خیلی روشن شده تهیونگ چشاشو مالید گفت نه صبح شده جیسونگ بلند شو از جام پریدم گفتم مگه چند ساعت خوابیدیم تهیونگ گفت فکنم تا صبح خوابیدیم تهیونگ گفت من باید برم وسایل عروسی رو درست کنم من گفتم منم باید نونهیا رو بیارم وای چقدر کارداریم تهیونگ گفت آره بلند شو من گفتم صبحونه بخور برو تهیونگ گفت باشه بعد رفتیم صبحونه خوردیم تهیونگ گفت یونگی آمده برو گفتم باشه بعدکفشمو پوشیدم رفتم یونگی تو ماشین بود رفتم نشستم گفتم سلام یونگی گفت سلام حالا کجا بریم گفتم دهکده چاچا اونجا باید بریم 🏝👗شوگا گفت اونجاس گفتم آرهچیزی شده یونگی گفت نه پس چرا زودتر نگفتی بیاد خندیدم گفتم یادم نبود تهیونگ زنگ زد گفت سلام عزیزم هنوز نرسیدین گفتم نه تو چکار کردی تهیونگ گفت جای عروس دوماد درس کردیم یعنی گفتم که دست کنن بعد جای رقصمونو ووو گفتم آفرین دستور بده 🤣فقط دیگه چند روز مونده تا مال خودم شی تهیونگ گفت الان مگه مالت نیستم گفتم قانونی عزیز تهیونگ گفت باشه زود برگردین گفتم چشم فرمانده بعد یونگی من رسیدیم دهکده چاچا رفتم پایین شوگا هم آمد رفتم تو یه خونه در زدم نونهیا گفت کیه یونگی گفت منم نمیای
200تایی شدیم موچی هام
رفتم پایین تهیونگ گفت آماده شودی گفتم کجا میریم تهیونگ گفت بریم می خوام خونه واقعیم رو نشونت بدم من گفتم مگه اون خونه خونت نبود تهیونگ گفت نه فقط برای تو اونجا بودم گفتم باشه بریم رفتیم سوار موتور شودیم تهیونگ به رانندهش گفت بریم امارت سیاه گفتم چرا اسم امارت سیاه تهیونگ گفت چون من ترسناکترین امارت دارم و تمان مافیا هاازم میترسن گفتم آفرین بایدم اول باشی
تهیونگ دستشو به موهام کشید گفت میدونم اولویت اول توی بعد مافیا بودن ♥️بعد چند ساعت به امارت تهیونگ رسیدیم من توتعجب بودم خیلی خیلی بزرگ تهیونگ گفت درماشینو ببند دیگه من همون چوری مونده بودم گفتم باشه بعد که در ماشینو بستم تهیونگ گفت درو باز کنید بعد چند ثانیه درو باز کردن تهیونگ گفت بفرمایید رفتیم تو تهیونگ گفت بیا بریم قصرتو نشونت بدم گفتم باشه بریم ببینم چه امارت داری بعد تهیونگ اتاقشون نشون داد گفت وقتی که هنوز مال خودم نشوده بودی اینجا می خوابیدم ولی فکر نکن تو رو از یادم برده بودن منو برد تو یه اتاق دیگه اون از اتاق خودش بزرگ تر زیبا تر بود گفت وقتی که به نیویورک رفتم اینو واسه خودت خودم درست کردم گفتم واقعا خیلی خوشگلو ترسناکه 🏰تهیونگ گفت وقتی که عروسیمونو گرفتیم میایم اینجا زندگی میکنیم چون اینجا از هر امارتی نفوذ ناپذیر است گفتم باشه تهیونگ گفت وقتی که نوجوان بودم همون مگه که رفتیم نیویورک همیشه فکر میکردم که مال خودم میشی ولی وقتی که داهیون بهت نزدیک میشد اعصبانی میشودم و می خواستم تو رو سوار ماشین کنم از کره ببرم اما وقتی که باهام بودی خیلی خوشحال بودم گفتم دیگه الان مال توهم رفتم رو تخت دراز کشیدم گفتم امروز خیلی خسته شدم تهیونگ گفت واقعانم آمد پیشم خوابید منو محکم بغل کرد و خوابیدیم !!!!تهیونگ بلند شود دید هوا خیلی روشن شده تهیونگ چشاشو مالید گفت نه صبح شده جیسونگ بلند شو از جام پریدم گفتم مگه چند ساعت خوابیدیم تهیونگ گفت فکنم تا صبح خوابیدیم تهیونگ گفت من باید برم وسایل عروسی رو درست کنم من گفتم منم باید نونهیا رو بیارم وای چقدر کارداریم تهیونگ گفت آره بلند شو من گفتم صبحونه بخور برو تهیونگ گفت باشه بعد رفتیم صبحونه خوردیم تهیونگ گفت یونگی آمده برو گفتم باشه بعدکفشمو پوشیدم رفتم یونگی تو ماشین بود رفتم نشستم گفتم سلام یونگی گفت سلام حالا کجا بریم گفتم دهکده چاچا اونجا باید بریم 🏝👗شوگا گفت اونجاس گفتم آرهچیزی شده یونگی گفت نه پس چرا زودتر نگفتی بیاد خندیدم گفتم یادم نبود تهیونگ زنگ زد گفت سلام عزیزم هنوز نرسیدین گفتم نه تو چکار کردی تهیونگ گفت جای عروس دوماد درس کردیم یعنی گفتم که دست کنن بعد جای رقصمونو ووو گفتم آفرین دستور بده 🤣فقط دیگه چند روز مونده تا مال خودم شی تهیونگ گفت الان مگه مالت نیستم گفتم قانونی عزیز تهیونگ گفت باشه زود برگردین گفتم چشم فرمانده بعد یونگی من رسیدیم دهکده چاچا رفتم پایین شوگا هم آمد رفتم تو یه خونه در زدم نونهیا گفت کیه یونگی گفت منم نمیای
200تایی شدیم موچی هام
۸.۳k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.