برادر مافیا. p4
برادر مافیا. p4
جین: پس منتظر چی هستی؟
این در کوفتیو باز کن دیگه. ( عصبانی)
کوک سریع کلیدو داخل [🌚] در کردو چرخوند. وقتی در باز شد شوگا درو هل دادن پسرا تونستن داخل و ببینن. اتاق پره شیشه خورده بود و بهم ریخته و ا/ت دقیقا وسط این شلوغی نشسته بود و گریه میکرد. هق هقای ا/ت تنها صدایی بود که سکوت ترسناک و عجیب اون اتاق میشکست.
جیمین: ا....... ا/ت
جیمین به طرف ا/ت رفت و اون و تو بغلش گرفت.
ا/ت ویو..............
وقتی فهمیدم امروز خاکسپاری مامان و باباس هم خیلی شدم هم خیلی ناراحت...... کلا خیلی داغون شدم. بی اختیار اشک میریختم . نگاهی به ساعت کردم.... نزدیک رفتن بود . چون میدونستم پسرا سراغم میان سریع به طرف در رفتم و قفلش کردم و دوباره به تخت برگشتم. نمی خواستم به اون مکان نفرین شده برم یا..... شایدم نمیخواستم باور کنم که مامان و بابا از پیشم رفتن. تو افکار خودم غوطه ور بودم که صدای در اومد و بعد از اون صدای شوگا.
شوگا : ا/ت اماده ای؟
نمیخواستم جوابشو بدم.... میخواستم هم نمیتونستم بغضی که تو گلوم بود این اجازه رو بهم نمیداد
جین: پس منتظر چی هستی؟
این در کوفتیو باز کن دیگه. ( عصبانی)
کوک سریع کلیدو داخل [🌚] در کردو چرخوند. وقتی در باز شد شوگا درو هل دادن پسرا تونستن داخل و ببینن. اتاق پره شیشه خورده بود و بهم ریخته و ا/ت دقیقا وسط این شلوغی نشسته بود و گریه میکرد. هق هقای ا/ت تنها صدایی بود که سکوت ترسناک و عجیب اون اتاق میشکست.
جیمین: ا....... ا/ت
جیمین به طرف ا/ت رفت و اون و تو بغلش گرفت.
ا/ت ویو..............
وقتی فهمیدم امروز خاکسپاری مامان و باباس هم خیلی شدم هم خیلی ناراحت...... کلا خیلی داغون شدم. بی اختیار اشک میریختم . نگاهی به ساعت کردم.... نزدیک رفتن بود . چون میدونستم پسرا سراغم میان سریع به طرف در رفتم و قفلش کردم و دوباره به تخت برگشتم. نمی خواستم به اون مکان نفرین شده برم یا..... شایدم نمیخواستم باور کنم که مامان و بابا از پیشم رفتن. تو افکار خودم غوطه ور بودم که صدای در اومد و بعد از اون صدای شوگا.
شوگا : ا/ت اماده ای؟
نمیخواستم جوابشو بدم.... میخواستم هم نمیتونستم بغضی که تو گلوم بود این اجازه رو بهم نمیداد
۵.۸k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.