وقتی دخترش از خونه فرار میکنه
وقتی دخترش از خونه فرار میکنه
ولی توی کنسرت....🖤😔🥀
P.t 7
_نه واقعیتش با دوستام اومدم مسافرت.
٪اها پس برو بالا مامان بزرگت منتظره.
_چشم فقط چمدو...
٪خودم برات میارمش دخترم
لبخندی زدم و و طبقهی بالا کافه رفتم.
_مامان جوننن
مامان بزرگ از اشپزخونه اومد بیرون و تا منو دید تعجب کرد دوییدم طرفش و محکم بغلش کردم که دستش تو شکمم رفت و دردمگرفت ولی هیچی نگفتم
علامت مامان بزرگ(=)
=دلم برات تنگ شده بود عزیز دلم
_منم همینطور مامان جون
=با کی اومدی؟
نمیدونستم چی بگم با خودم گفتم مامان بزرگ قابل اعتماد ترین ادم توی زندگیم هستش.
_مامان جون بریم رو مبل بشینیم برات تعریف کنم؟
=اره عزیزم حتما
.
.
.
(۷ماه بعد):
(از زبان آچا):
تو این ۷ ماه خیلی اتفاقات افتاد سوهو اومد پیشم چون امریکا رفته بود و کلی از دلم در اورد و وقتی فهمید من باردارم خیلی خوشحال شد.
بابا جیمین چند بار با مامان میومدن بوسان تا مامان و بابا بزرگ رو ببینن منم بخاطر همین اتفاقات توی بوسان یه دوست پیدا کردم به اسم مینا و میرفتم خونش میموندم تا مادر و پدرم برن عمو یونگی میومد سر بهم میزد و بابام هنوز عضو بی تی اس بود و موزیک منتشر میکردن
به مامان و بابابزرگم گفتم حاملم اولش پاپا به سوهو توهین کرد و نذاشت ببینمش و من ۷ ماهه یه پسر کوچولو رو تو شکمم دارم امروزم با سوهو میریم مطب تا ببینیم وضعیت پسرمون چجوریه
.
.
#جیمین
ولی توی کنسرت....🖤😔🥀
P.t 7
_نه واقعیتش با دوستام اومدم مسافرت.
٪اها پس برو بالا مامان بزرگت منتظره.
_چشم فقط چمدو...
٪خودم برات میارمش دخترم
لبخندی زدم و و طبقهی بالا کافه رفتم.
_مامان جوننن
مامان بزرگ از اشپزخونه اومد بیرون و تا منو دید تعجب کرد دوییدم طرفش و محکم بغلش کردم که دستش تو شکمم رفت و دردمگرفت ولی هیچی نگفتم
علامت مامان بزرگ(=)
=دلم برات تنگ شده بود عزیز دلم
_منم همینطور مامان جون
=با کی اومدی؟
نمیدونستم چی بگم با خودم گفتم مامان بزرگ قابل اعتماد ترین ادم توی زندگیم هستش.
_مامان جون بریم رو مبل بشینیم برات تعریف کنم؟
=اره عزیزم حتما
.
.
.
(۷ماه بعد):
(از زبان آچا):
تو این ۷ ماه خیلی اتفاقات افتاد سوهو اومد پیشم چون امریکا رفته بود و کلی از دلم در اورد و وقتی فهمید من باردارم خیلی خوشحال شد.
بابا جیمین چند بار با مامان میومدن بوسان تا مامان و بابا بزرگ رو ببینن منم بخاطر همین اتفاقات توی بوسان یه دوست پیدا کردم به اسم مینا و میرفتم خونش میموندم تا مادر و پدرم برن عمو یونگی میومد سر بهم میزد و بابام هنوز عضو بی تی اس بود و موزیک منتشر میکردن
به مامان و بابابزرگم گفتم حاملم اولش پاپا به سوهو توهین کرد و نذاشت ببینمش و من ۷ ماهه یه پسر کوچولو رو تو شکمم دارم امروزم با سوهو میریم مطب تا ببینیم وضعیت پسرمون چجوریه
.
.
#جیمین
۹.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.