غریب آشنای من لحظاتم بی تو سرد است و تاریک و آتشی که در

غریب آشنای من! لحظاتم بی تو سرد است و تاریک و آتشی که در وجودم از نبودنت شعل ور شده است نیز مرا گرم نمی کند.درد مرا دستهای تو مرهم است بیا تا با وجود تو این سرما را تحمل کنم. مرا نگاه تو بس است تا اتش وجودم را خاموش کنم، مرا زمزمه های تو نیاز است تا صدای پراندوه سکوت را از یاد ببرم.بیا که تو را سخت دلتنگم.
دیدگاه ها (۲)

کاش دلیل بیداری شبانه ام بودنت بود نه نبودنت....

خدایـــــا این بند دل آدم کجاست؟؟ ک گاهی با یک اسم.. نگا...

امااااااااام رضااااااااادلم بدجورییییییی هوای حرمت رو کردهبا...

این هم خودم بعده یه هفته مسافرت برگشتم سلااااااااااام به همگ...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

پارت : ۱۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط