my mafia
my mafia
p.¹
ویو ات
( با صدای در سرم رو از روی پرونده بلند کردم و اجازه دادم بیاد داخل سرخدمتکار بود اومد داخل یه جعبه تقریبا بزرگ همراهش بود اومد داخل و گفت )
[ علامت سرخدمتکار ~ ] [ علامت ات - ]
~ خانوم این جعبه رو پست چی براتون آورده
- از طرف کیه
~ چیزی ننوشته
- اونجا بزارش و برو بیرون
~ چشم
ویو ات
( سرخدمتکار رفت بیرون یعنی یوهان ( پارتنر ات ) خاسته سوپرایزم کنه آروم از پشت میز اومدم بیرون و رفتم سمت جعبه در جعبه رو باز کردم با چیزی که دیدم دنیا رو سرم خراب شد اون اون بدن تیکه تیکه خواهر کوچیکم بود برای ⁵ دقیقه همونجوری نگاش میکردم تا اینکه به خودم اومدم بغض گلوم رو چنگ میزد سعی کردم بغضم رو کنترل کنم یه نامه هم بود اونو باز کردم و شروع کردم به خوندن )
متن پیام :
سلام .
تسلیت میگم خواهرت واقعا دختر زیبایی بود دقیقا مثل خودت
اما خیلی احمق بود تا لحضه آخر مرگش باور داشت که تو میای و نجاتش میدی واقعا خیلی خنده داره نه
خب میرم سر اصل متلب ببین دختر جون این فقط یه هشداره اگه یه بار دیگه فکر تو دستپایی من بودن به سرت بزنه همه اطرافیانت همین بلا سرشون میاد بنظرت نفر بعدی کی باشه پارتنرت .
و از طرف من از بابات تشکر کن واقعا خواهرت رو با قیمت خوبی فروخت .
ویو ات
( نامه رو با دستام مچاله کردم اون عوضی نه تنها منو از خونه خودم انداخت بیرون بلکه خواهرم رو فروخت این دفعه از جونش نمیگذرم )
......ادامه دارد...............
میدونم کمه ولی این چند روز واقعا وقت نداشتم و خیلی خسته بودم
p.¹
ویو ات
( با صدای در سرم رو از روی پرونده بلند کردم و اجازه دادم بیاد داخل سرخدمتکار بود اومد داخل یه جعبه تقریبا بزرگ همراهش بود اومد داخل و گفت )
[ علامت سرخدمتکار ~ ] [ علامت ات - ]
~ خانوم این جعبه رو پست چی براتون آورده
- از طرف کیه
~ چیزی ننوشته
- اونجا بزارش و برو بیرون
~ چشم
ویو ات
( سرخدمتکار رفت بیرون یعنی یوهان ( پارتنر ات ) خاسته سوپرایزم کنه آروم از پشت میز اومدم بیرون و رفتم سمت جعبه در جعبه رو باز کردم با چیزی که دیدم دنیا رو سرم خراب شد اون اون بدن تیکه تیکه خواهر کوچیکم بود برای ⁵ دقیقه همونجوری نگاش میکردم تا اینکه به خودم اومدم بغض گلوم رو چنگ میزد سعی کردم بغضم رو کنترل کنم یه نامه هم بود اونو باز کردم و شروع کردم به خوندن )
متن پیام :
سلام .
تسلیت میگم خواهرت واقعا دختر زیبایی بود دقیقا مثل خودت
اما خیلی احمق بود تا لحضه آخر مرگش باور داشت که تو میای و نجاتش میدی واقعا خیلی خنده داره نه
خب میرم سر اصل متلب ببین دختر جون این فقط یه هشداره اگه یه بار دیگه فکر تو دستپایی من بودن به سرت بزنه همه اطرافیانت همین بلا سرشون میاد بنظرت نفر بعدی کی باشه پارتنرت .
و از طرف من از بابات تشکر کن واقعا خواهرت رو با قیمت خوبی فروخت .
ویو ات
( نامه رو با دستام مچاله کردم اون عوضی نه تنها منو از خونه خودم انداخت بیرون بلکه خواهرم رو فروخت این دفعه از جونش نمیگذرم )
......ادامه دارد...............
میدونم کمه ولی این چند روز واقعا وقت نداشتم و خیلی خسته بودم
۸.۴k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.