سخن از بوسه آن لعل لب نوش افتاد

سخن از بوسهٔ آن لعل لب نوش افتاد
به میان بار دگر خون سیاوش افتاد

گشت یک‌سان شب و روزم که ترا از رخ و زلف
صبح با شام سیه باز هم‌آغوش‌ افتاد

آنچنان در رخ نیکوی تو حیران ماندم
که مرا‌ کعبه و بتخانه فراموش افتاد

مر مرا هیچ به شیرینی دشنام تو نیست
نوش‌ جانست هر آن نیش که با نوش‌ افتاد

شاه حسنت به جفا شیوهٔ ضحاک گرفت
افعی زلف کجت تا به سر دوش افتاد

پیرهن چاک زنم دمبدم از غم چکنم
که مرا کار بدان سرو قباپوش‌ افتاد

با همه زهد که قاآنی ما می‌ورزد
عاقبت در سر خم می‌ زد و مدهوش‌ افتاد


قاآنی
دیدگاه ها (۱)

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ماای درشکسته جام ما ای ...

"لطف" کن "انقدر" با "موهای" خود "بازی" نکن...!!! "مومنم" ام...

غم عشق تو آ‌زادم ز غم‌های جهان داردبدان غم کرده‌ای شادم خدای...

می و میخانہ ڪجا، حاڸ نڪَاه تو ڪجا؟ڪہ ندارد بشرےحالت چشماڹ تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط