سناریو:وقتی توی غذا.....
کاراکتر ها:الکسxایوا
چند وقت بود که تو و الکس آشتی کرده بودید و یه خونه نقلی اجاره کرده بودید چون تو از خونه های بزرگ خوشت نمیومد و با کلی خواهش از الکس اینجا رو اجاره کردید. تو همیشه مشغول بودی و الکس هم توی شرکت بود واسه همین فقط شبا همو میدید و از خستگی فقط غذا میخوردید و به امید یه خواب کامل برای انرژی داشتن چشماتونو روی هم میذاشتید. اما میدونستی الکس هم به اندازه خودت دلش برای اون موقع ها تنگ شده بود پس تصمیم گرفتی امشب یه کاری کنی و الکس رو تحریک کنی،که خیلی سخت نبود. شروع کردی به غذا درست کردن و تصمیم گرفتی استیک گوشت درست کنی چون بهترین همراه برای شراب بود. اما یکم میترسیدی چون مطمئن بودی الکس بلاخره متوجه اون مزه عجیب دارو میشه اما چون جواب میداد و الکس هم از خداش بود دلتو به دریا زدی. استیک هارو تو مواد خوابوندی، جعفری هارو خورد کردی و استیک هارو حاضر کردی. حالا نوبت سس گوجه فرنگی بود که امروز یه چیز دیگه هم باید بهش اضافه میکردی. پوره گوجه رو حاضر کردی و بهش ادویه و اون داروی مخصوص رو اضافه کردی. میز رو چیدی و جام شراب هارو پر کردی و فضا کاملا مناسب بود. ساعت ده دقیقه به هشت بود و الکس الان میرسید پس سریع رفتی بدن نما ترین لباست رو پوشیدی،موهاتو باز کردی و یه آرایش ملایم کردی. ضربه آخر هم اون عطر مخصوصت بود که توی شب های خاص میزدی، ازش استفاده کردی و گوشواره هات رو انداختی که زنگ در به صدا در اومد. الکس بود. درو براش باز کردی و گفتی:
-هی الکس، خوش اومدی.
-چه خبر سانشاین، امروز عینک آفتابیمو یادم رفته، ولی تو هم امروز فرق داری خبریه؟
-نه نیست، شام درست کردم بیا بشین.
الکس واقعا خسته بود و خیلی متوجه وضعیت نبود اما باید صبر میکردی فقط اون استیک رو بخوره تا همه چی طبق نقشت پیش بره. الکس بدون اینکه لباس هاشو عوض کنه کیفش رو داخل اتاق گذاشت و اومد سر میز و گفت:
-سانشاین، میدونستی من بدون خوردن این شراب و غذا هم میتونم خماری چشمام رو بهت نشون بدم؟ بوی عطری که زدی از صد کیلومتری هم میاد واسه همین واسش حاضر بودم. حالا هم به جای اینکه با غذا هات سیرم کنی، با طعم خودت سیرم کن. همین الان لباست رو در بیار وگرنه سالم نمیمونه.
با ترس بلند شدی و زیپ لباست رو پایین کشیدی، الکس هم کتش رو در آورد و کراواتش رو شل کرد و روی مبل نشست. به نشانه میای یا بیام تحریکت کرد و رفتی رو مبل نشستی. روت خیمه زد و بوسه طولانی روی لبات گذاشت. جوری بوسیدت انگار اولین بارتون بود. زیر لباست رو در آورد و خصوصی ترین جات رو لمس کرد و مکیدش. جوری نگاهت کرد که منظورش رو فهمیدی و خیلی سریع دکمه های لباسش رو باز کردی که گفت:
-دلم برات تنگ شده بود سانشاین. امیدوارم این شام تا صبح طول بکشه.
تمام❤️
چند وقت بود که تو و الکس آشتی کرده بودید و یه خونه نقلی اجاره کرده بودید چون تو از خونه های بزرگ خوشت نمیومد و با کلی خواهش از الکس اینجا رو اجاره کردید. تو همیشه مشغول بودی و الکس هم توی شرکت بود واسه همین فقط شبا همو میدید و از خستگی فقط غذا میخوردید و به امید یه خواب کامل برای انرژی داشتن چشماتونو روی هم میذاشتید. اما میدونستی الکس هم به اندازه خودت دلش برای اون موقع ها تنگ شده بود پس تصمیم گرفتی امشب یه کاری کنی و الکس رو تحریک کنی،که خیلی سخت نبود. شروع کردی به غذا درست کردن و تصمیم گرفتی استیک گوشت درست کنی چون بهترین همراه برای شراب بود. اما یکم میترسیدی چون مطمئن بودی الکس بلاخره متوجه اون مزه عجیب دارو میشه اما چون جواب میداد و الکس هم از خداش بود دلتو به دریا زدی. استیک هارو تو مواد خوابوندی، جعفری هارو خورد کردی و استیک هارو حاضر کردی. حالا نوبت سس گوجه فرنگی بود که امروز یه چیز دیگه هم باید بهش اضافه میکردی. پوره گوجه رو حاضر کردی و بهش ادویه و اون داروی مخصوص رو اضافه کردی. میز رو چیدی و جام شراب هارو پر کردی و فضا کاملا مناسب بود. ساعت ده دقیقه به هشت بود و الکس الان میرسید پس سریع رفتی بدن نما ترین لباست رو پوشیدی،موهاتو باز کردی و یه آرایش ملایم کردی. ضربه آخر هم اون عطر مخصوصت بود که توی شب های خاص میزدی، ازش استفاده کردی و گوشواره هات رو انداختی که زنگ در به صدا در اومد. الکس بود. درو براش باز کردی و گفتی:
-هی الکس، خوش اومدی.
-چه خبر سانشاین، امروز عینک آفتابیمو یادم رفته، ولی تو هم امروز فرق داری خبریه؟
-نه نیست، شام درست کردم بیا بشین.
الکس واقعا خسته بود و خیلی متوجه وضعیت نبود اما باید صبر میکردی فقط اون استیک رو بخوره تا همه چی طبق نقشت پیش بره. الکس بدون اینکه لباس هاشو عوض کنه کیفش رو داخل اتاق گذاشت و اومد سر میز و گفت:
-سانشاین، میدونستی من بدون خوردن این شراب و غذا هم میتونم خماری چشمام رو بهت نشون بدم؟ بوی عطری که زدی از صد کیلومتری هم میاد واسه همین واسش حاضر بودم. حالا هم به جای اینکه با غذا هات سیرم کنی، با طعم خودت سیرم کن. همین الان لباست رو در بیار وگرنه سالم نمیمونه.
با ترس بلند شدی و زیپ لباست رو پایین کشیدی، الکس هم کتش رو در آورد و کراواتش رو شل کرد و روی مبل نشست. به نشانه میای یا بیام تحریکت کرد و رفتی رو مبل نشستی. روت خیمه زد و بوسه طولانی روی لبات گذاشت. جوری بوسیدت انگار اولین بارتون بود. زیر لباست رو در آورد و خصوصی ترین جات رو لمس کرد و مکیدش. جوری نگاهت کرد که منظورش رو فهمیدی و خیلی سریع دکمه های لباسش رو باز کردی که گفت:
-دلم برات تنگ شده بود سانشاین. امیدوارم این شام تا صبح طول بکشه.
تمام❤️
۱۰.۸k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.