سناریو:وقتی میفهمی.......
کاراکتر ها:ادواردxجولیا.
از زبون ادوارد:از طرف سازمان باز یه ماموریت داشتی ولی این یکی برای خودت خیلی مهم بود. چون این دفعه معلوم میشد اون قاتل حرفه ای کیه و از ته دلت آرزو میکردی جولیا نباشه. تو عاشق جولیا بودی، از ته قلبت، حتی اگه فقط دوبار دیده بوده باشیش، حتی اگه مال تو نباشه، حتی اگه اون قاتل حرفه ای.........
این ترسناک ترین چیزی بود که میتونستی تصورش کنی. تو عاشق کسی شده باشی که جون کلی از همکار هات رو گرفته بود و تو رو تا لب مرگ برده بود. نه..... نه، جولیا چنین کاری نمیکنه...... نمیتونه. اما تمام مشخصات اون قاتل به جولیا میخورد. موهای شرابی بلند،اثر انگشت، طرح رز قرمز و کلاه آفتابی ورساچه آبی.خدا خدا میکردی که اون نباشه و میخواستی هر چه زودتر به اون ماموریت بری تا بهت ثابت بشه که اون جولیا نیست. یک ساعت فقط با خودت کلنجار میرفتی تا بلاخره ساعت 9 شد. با جون و دل دویدی و به لوکاس التماس کردی تا تنها به اون مکان بری، اون هم قبول کرد. لباس هات رو پوشیدی و به اون مکان رفتی. پشت یکی از آواره ها قایم شدی تا اون خودشو نشون بده. اون قاتل خیلی راحت با یه پرش بلند اومد و وسط محل قرار ایستاد. موهای شرابی، کلاه آبی ورساچه و تفنگی با طرح رز قرمز. اون..... جولیا بود. صدای شکسته شدن قلبت رو خیلی بلند شنیدی. بلند شدی و ایستادی، اما انگار مرده بودی و نمیتونستی حرکت نمیکنی. جولیا به ساعتش نگاه کرد و وقتی سرش رو بالا آورد تو رو دید. به قدری شوکه شده بود که از اون فاصله هم متوجه شدی. وقتی صورت داغونت رو دید که انگار شکستگی قلبت توی صورتت معلوم بود. ولی وقتی اشک جمع شده توی چشماش رو دیدی که هر لحظه بیشتر سرازیر میشد خیلی تعجب کردی. جولیا حتی اگه قاتل هم باشه، باز هم تو دلت رو بهش باخته بودی. مثل مرده ها بدنتو حس نمیکردی ولی تلاش میکردی قدم برداری، با ده قدم نصف اون فاصله رو طی کردی. خیلی برات سخت بود که اون فاصله رو طی کنی اما با آخر توانت بلاخره بهش رسیدی و دستای ضعیفت بغلش کردی و زیر لب زمزمه کردی:
-گریه نکن، چشمات رو خسته نکن. چون همه ی خستگی گردن منه. خورد شدم، ولی تو گریه نکن. عاشقتم، ولی برو، برو و نیا وگرنه نمیتونم ازت دست بکشم.
-نه نمیرم، منم دوست دارم ولی ما....
-هیششش،باشه میدونم ولی بزار محکم بغلت کنم باشه؟
-نرو، نرو لطفا.
-باشه، ولی دیگه سمت مافیا ها پیدات نشه.یا مال خودم شو و این کارو ول کن، یا برو و دیگه برنگرد.
-من مال تو میشم، ولی تو از همون اول مال منی.
-باشه، حالا بزار از این لحظه لذت ببرم.
چونه ظریفش رو بالا گرفتم و خیلی آروم بوسیدمش. اون بوسه مثل غروب آفتابی که به چهره اش میتابید گرم و زیبا بود........
تمام❤️
https://wisgoon.com/yali1387
از زبون ادوارد:از طرف سازمان باز یه ماموریت داشتی ولی این یکی برای خودت خیلی مهم بود. چون این دفعه معلوم میشد اون قاتل حرفه ای کیه و از ته دلت آرزو میکردی جولیا نباشه. تو عاشق جولیا بودی، از ته قلبت، حتی اگه فقط دوبار دیده بوده باشیش، حتی اگه مال تو نباشه، حتی اگه اون قاتل حرفه ای.........
این ترسناک ترین چیزی بود که میتونستی تصورش کنی. تو عاشق کسی شده باشی که جون کلی از همکار هات رو گرفته بود و تو رو تا لب مرگ برده بود. نه..... نه، جولیا چنین کاری نمیکنه...... نمیتونه. اما تمام مشخصات اون قاتل به جولیا میخورد. موهای شرابی بلند،اثر انگشت، طرح رز قرمز و کلاه آفتابی ورساچه آبی.خدا خدا میکردی که اون نباشه و میخواستی هر چه زودتر به اون ماموریت بری تا بهت ثابت بشه که اون جولیا نیست. یک ساعت فقط با خودت کلنجار میرفتی تا بلاخره ساعت 9 شد. با جون و دل دویدی و به لوکاس التماس کردی تا تنها به اون مکان بری، اون هم قبول کرد. لباس هات رو پوشیدی و به اون مکان رفتی. پشت یکی از آواره ها قایم شدی تا اون خودشو نشون بده. اون قاتل خیلی راحت با یه پرش بلند اومد و وسط محل قرار ایستاد. موهای شرابی، کلاه آبی ورساچه و تفنگی با طرح رز قرمز. اون..... جولیا بود. صدای شکسته شدن قلبت رو خیلی بلند شنیدی. بلند شدی و ایستادی، اما انگار مرده بودی و نمیتونستی حرکت نمیکنی. جولیا به ساعتش نگاه کرد و وقتی سرش رو بالا آورد تو رو دید. به قدری شوکه شده بود که از اون فاصله هم متوجه شدی. وقتی صورت داغونت رو دید که انگار شکستگی قلبت توی صورتت معلوم بود. ولی وقتی اشک جمع شده توی چشماش رو دیدی که هر لحظه بیشتر سرازیر میشد خیلی تعجب کردی. جولیا حتی اگه قاتل هم باشه، باز هم تو دلت رو بهش باخته بودی. مثل مرده ها بدنتو حس نمیکردی ولی تلاش میکردی قدم برداری، با ده قدم نصف اون فاصله رو طی کردی. خیلی برات سخت بود که اون فاصله رو طی کنی اما با آخر توانت بلاخره بهش رسیدی و دستای ضعیفت بغلش کردی و زیر لب زمزمه کردی:
-گریه نکن، چشمات رو خسته نکن. چون همه ی خستگی گردن منه. خورد شدم، ولی تو گریه نکن. عاشقتم، ولی برو، برو و نیا وگرنه نمیتونم ازت دست بکشم.
-نه نمیرم، منم دوست دارم ولی ما....
-هیششش،باشه میدونم ولی بزار محکم بغلت کنم باشه؟
-نرو، نرو لطفا.
-باشه، ولی دیگه سمت مافیا ها پیدات نشه.یا مال خودم شو و این کارو ول کن، یا برو و دیگه برنگرد.
-من مال تو میشم، ولی تو از همون اول مال منی.
-باشه، حالا بزار از این لحظه لذت ببرم.
چونه ظریفش رو بالا گرفتم و خیلی آروم بوسیدمش. اون بوسه مثل غروب آفتابی که به چهره اش میتابید گرم و زیبا بود........
تمام❤️
https://wisgoon.com/yali1387
۱۱.۳k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.