بهش گفتم دیگه بی تابی نمیکنم براتبه همه چی عادت کردم و ک

بهش گفتم دیگه بی تابی نمیکنم برات.به همه چی عادت کردم و کنار اومدم و به بقیه هم گفتم دیگه هیچکس هیچی دوس ندارم بگه درموردش...اما چطور میشه..چطور میتونم تحمل کنم..
باورش سخته اما چقدر راحت دروغ گفتم..چقدر راحت تظاهر ب بیخیالی کردم..چقدر راحت..هه..
واقعا چجور تونستم این چیزارو ک هیچکس باور نمیکنه رو بگم؟ آیا واقعا من بودم؟!!!!
نه بابا..معلومه ک من نبووودم....این همه تظاهر ب خوب بودن مگه فایده ای هم داره..:(
شاید همه ی اینارو ب همه گفتم..شایدتونسته باشم همه رو قانع کنم اما خودمو چی..ب خودم چی بگم...
ب همه ثابت کردم مهم نیس اما خودمو چجوری ب خودم ثابت کنم؟
اون لحظه هایی ک داشتم اون همه دروغ رو رو اون صفحه سرد کیبورد تایپ میکردم و تحویلش میدادم دلم چقدر پر بود ک به سیم اخر زدم؟ نمیدونم شاید ب خودم میگفتم حتما اینجوری این همه فاصله و سردی از بین میره و رنگ ارامش رو میبینم...اما نه.من قطعا همینارو فکرمیکردم؟؟!!!شک ندارم حتما همینطور بوده و الا چطور تونستم همچین کاری کنم..یعنی من چقدر ناراحت بودم؟ ینی من زندم؟ینی زندگی میکنم؟ خوشبختم و مشکلی ندارم؟
یعنی..یعنی...یعنی..وای خدا چقدر فکر..خیال..زجر ..عذاب..
خدا بسم نییییس؟😭
دیدگاه ها (۵۱)

این روز ها شرمنده دلم هستم...واسه دلتنگیاش...واسه غرورشششواس...

میدونی؟وقتی که دیدم تنها آدم اضافی زندگیش منم، وقتی که دیدم ...

》وقتی ناراحتم《♡وقتی دلم شکسته....》 وقتی داااغووووونم....《○وق...

اشتبـــاه از مـــن بـــودپـــر رنـــگ نـــوشتـــه بـــودمـــ...

عزیزان دلم اومدم اسپویل انجام بدم یکم پشماتون بریزه....بیینی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط