شدم از غصه ی هجرت ، ز خیلِ کافران محض
شدم از غصه ی هجرت ، ز خیلِ کافران محض
که با یادت به بُطلان برده ام ذکرِ سجودم را
چنان دلکنده از خویشم،که انگار از سر اجبار
تحمل می کند پهنای این گیتی وجودم را
منم سیلی خورِ ماتم به لطف قدسِ چشمانت
پرستم قبله ای چون تو ،چه اسلام و یهودم را
" مرا " از کیش چشمانت جدا هرگز مپندارم
ببین ارزانی ات کردم ، همه " بود " و نبودم را
از این بیگانه بودن ها،چنان دل خسته ام،بنگر
که از داغِ فراقِ " تو " ، گسستم تار و پودم را
که با یادت به بُطلان برده ام ذکرِ سجودم را
چنان دلکنده از خویشم،که انگار از سر اجبار
تحمل می کند پهنای این گیتی وجودم را
منم سیلی خورِ ماتم به لطف قدسِ چشمانت
پرستم قبله ای چون تو ،چه اسلام و یهودم را
" مرا " از کیش چشمانت جدا هرگز مپندارم
ببین ارزانی ات کردم ، همه " بود " و نبودم را
از این بیگانه بودن ها،چنان دل خسته ام،بنگر
که از داغِ فراقِ " تو " ، گسستم تار و پودم را
۳.۳k
۰۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.