گفتمش ترکم مکن از غصّه پر پر می شوم
گفتمش ترکم مکن از غصّه پر پر می شوم
مطمئنم می رود،بی یار و یاور می شوم
بغض و اشک آهسته از من می رود سر عاقبت
از هیاهوی سکوتی پُر صدا کَر می شوم
همچنان دیوانگان دائم کنارش در خیال
گاه می خندم گهی با غم برابر می شوم
ناخدای عشقم و سکّان، به دست ناز او
محو امواج حقیقت، غرق باور می شوم
می نویسم خاطراتش را نهان در هر غزل
بر تن ابیات خود زخمی مکّرر می شوم
ُرخ نمایاند به من یک شب اگر مهتاب من
دررهش دلداده ای بی پاو بی سرمی شوم
دوستش دارم عیان ازابتدا تا انتها
سربدار عشق او،،، یک روز،،، آخر می شوم
مطمئنم می رود،بی یار و یاور می شوم
بغض و اشک آهسته از من می رود سر عاقبت
از هیاهوی سکوتی پُر صدا کَر می شوم
همچنان دیوانگان دائم کنارش در خیال
گاه می خندم گهی با غم برابر می شوم
ناخدای عشقم و سکّان، به دست ناز او
محو امواج حقیقت، غرق باور می شوم
می نویسم خاطراتش را نهان در هر غزل
بر تن ابیات خود زخمی مکّرر می شوم
ُرخ نمایاند به من یک شب اگر مهتاب من
دررهش دلداده ای بی پاو بی سرمی شوم
دوستش دارم عیان ازابتدا تا انتها
سربدار عشق او،،، یک روز،،، آخر می شوم
۴.۰k
۰۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.