نمیدانم اگر مرگ بیاید

نمی‌دانم اگر مرگ بیاید
اول گلویم را می‌فشارد
یا دلم را

آن روز کجای خانه نشسته بودم
که می توانستم آن همه شعر بگویم؟
کدام لامپ روشن بود؟

می‌خواهم آنقدر شعر بگویم
که اگر فردا مُردم
نتوانی انکارم کنی
می خواهم شعرم
چون شایعه‌ای در شهر بپیچد
و زنان
هربار چیزی به آن اضافه کنند

امشب تمام نمی‌شود
امشب باید یکی از ما شعر بگوید
یکی گریه کند
در دلم جایی برای پنهان شدن نیست
من همه‌ی زاویه ها را فرسوده ام
دیگر وقت آن است
که مرگ بیاید
و شاخ هایش را در دلم فرو کند!

#الهام_اسلامی
دیدگاه ها (۱)

دیگر چه گویم؟ دوستانم یک به یک مُردنددر کشوری که گربه اش را ...

مثل اولینصبح بعد از جنگزیبایی ، اما غمگین...#حسن_آذری

واعظ مکن دراز حدیث عذاب رااین بس بود که بار دگر زنده می شویم...

کشیش‌ مدت‌هاست که دیگر به خدایش فکر نمی‌کند، در حالی که خادم...

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در جست و جوی حقیقت(پارت25 بخش 2)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط