:
:
خانمهای عزیز لطفا بخونید:
حقیقتش من از ابتدای ازدواجم همه این کارها را میکردم چون میخواستم زن کامل باشم، میخواستم بهترین همسر دنیا باشم. همیشه غذاها و دسرهای خاص درست میکردم، آرایشهای خاص، لباسهای خاص و محبتهای خاص و...
اما چون همسرم اهل ابراز احساسات نبود و تلاش من رو نمیدید، حال من هم با این کارها خوب نبود و احساس میکردم درمقابل چیزی دریافت نمیکنم، نه توجهی و نه تأییدی، نه ابراز محبتی و نه شاخه گلی...
حالم خیلی بد میشد و روز به روز متوقع تر می شدم. افکاری از این دست که من اینهمه زحمت میکشم برای این رابطه چرا نتیجه ای که من میخوام نداره، چرا همسرم از صبح تا شب که میره سرکار یه تلفن نمیزنه حال منو بپرسه یعنی من براش مهم نیستم؟! چرا من اینهمه به علایق و خواسته های اون توجه میکنم اون به علایق من توجه نمیکنه؟! و مسائل حادتر و پیچیده تر…
من عاشق سفر و رستوران و گل بودم و همسرم به هیچکدوم علاقه ای نداشت و من برای اینکه مطلوبتر بشم روز به روز بیشتر به ایشون شبیه شدم و از خود واقعی ام دورتر. و روز به روز حالم بدتر میشد تا جایی که دلسرد شدم و تصمیم گرفتم دیگه هیچکدوم از این کارها رو نکنم، اما باز اوضاع همون بود و حال من بدتر. به دنبال راه صحیح تو کتابا و کلاسها می گشتم. خداروشکر استادان معنوی خوبی در مسیرم قرار گرفتند و من تونستم کم کم خودمو پیدا کنم. خودمو باور کنم، حالم به حال همسرم گره نخورده باشه و بتونم خودم باشم. و مهمتر از همه متوجه شدم معشوقم رو اشتباهی انتخاب کردم، شعر گفتگوی مجنون با خدا اینو به من آموخت، اونجایی که خدا به مجنون میگه:
«ای دیوانه لیلایت منم.»
یاد گرفتم خودم برای خودم گل بخرم، نه اینکه هرروز که همسرم میاد، به خودم وعده بدم امروز حتما گل خریده و بعد بیاد و ببینم دست خالیه، چون گل واقعا حال منو خوب میکنه. عطر نرگس منو میبره بهشت.
یاد گرفتم اگر رفتاری میکنم و محبتی میکنم به خاطر ارزشهام و مفهوم انسانیت انتخابش کنم نه صرفا برای خوشحال کردن دیگری که پیام پنهانش اینه که منو تایید کن، منو دوست داشته باش.
یاد گرفتم هیجاناتم رو بنویسم قبل از اینکه به زبون بیارم، یاد گرفتم حال خودمو خوب کنم چون او بلد نبود حال منو خوب کنه و من وقتی ناراحت میشدم او فرسنگها از من فاصله میگرفت و من می ماندم و غم تنهایی. اما پیدا کردم اون منبعی رو که حال منو خوب میکنه و به من حس خوب میده. یاد گرفتم عشق بورزم به خاطر شخصیت خودم بدون توقع و بدون انتظار. اون زمان بود که حالم خوب شد، و درست زمانی که دست از تغییر دادن همسرم برداشتم و انتظار نداشتم او هم متقابلا در قایق آرزوهای من پارو بزنه، ایشون هم شروع کرد به تغییر کردن…
شما هم تمرین کنید که اول از همه خودتون، از کار خودتون رضایت داشته باشید.
خودتون از خودتون تشکر کنید به خاطر انرژی ای که در خانه جاری میکنید.
از خودتون تشکر کنید و قدردان انرژی درونی تاثیرگذار خودتون باشید، قدردان «زن بودن». خودتون برای خودتون گل بخرید، خودتون رو به یک چای عصرانه خوش عطر کنار گلدون گل نرگس با یک موسیقی ملایم دعوت کنید.
همسرتون همسفر زندگی شماست، مسئول خوشحال کردن و حس خوب دادن به شما نیست، او در کنار شماست تا شما رشد کنید، ظرفیتهای وجودی خودتون رو بپرورید، عشق خالصانه رو تجربه کنید، منیتها رو کنار بگذارید، خودخواه نباشید، مهربانتر، بزرگوارتر و رشدیافته تر بشید و به تعالی برسید.
از همسفرتون به خاطر همراهیش در مسیر زندگی سپاسگزار باشید....
خانمهای عزیز لطفا بخونید:
حقیقتش من از ابتدای ازدواجم همه این کارها را میکردم چون میخواستم زن کامل باشم، میخواستم بهترین همسر دنیا باشم. همیشه غذاها و دسرهای خاص درست میکردم، آرایشهای خاص، لباسهای خاص و محبتهای خاص و...
اما چون همسرم اهل ابراز احساسات نبود و تلاش من رو نمیدید، حال من هم با این کارها خوب نبود و احساس میکردم درمقابل چیزی دریافت نمیکنم، نه توجهی و نه تأییدی، نه ابراز محبتی و نه شاخه گلی...
حالم خیلی بد میشد و روز به روز متوقع تر می شدم. افکاری از این دست که من اینهمه زحمت میکشم برای این رابطه چرا نتیجه ای که من میخوام نداره، چرا همسرم از صبح تا شب که میره سرکار یه تلفن نمیزنه حال منو بپرسه یعنی من براش مهم نیستم؟! چرا من اینهمه به علایق و خواسته های اون توجه میکنم اون به علایق من توجه نمیکنه؟! و مسائل حادتر و پیچیده تر…
من عاشق سفر و رستوران و گل بودم و همسرم به هیچکدوم علاقه ای نداشت و من برای اینکه مطلوبتر بشم روز به روز بیشتر به ایشون شبیه شدم و از خود واقعی ام دورتر. و روز به روز حالم بدتر میشد تا جایی که دلسرد شدم و تصمیم گرفتم دیگه هیچکدوم از این کارها رو نکنم، اما باز اوضاع همون بود و حال من بدتر. به دنبال راه صحیح تو کتابا و کلاسها می گشتم. خداروشکر استادان معنوی خوبی در مسیرم قرار گرفتند و من تونستم کم کم خودمو پیدا کنم. خودمو باور کنم، حالم به حال همسرم گره نخورده باشه و بتونم خودم باشم. و مهمتر از همه متوجه شدم معشوقم رو اشتباهی انتخاب کردم، شعر گفتگوی مجنون با خدا اینو به من آموخت، اونجایی که خدا به مجنون میگه:
«ای دیوانه لیلایت منم.»
یاد گرفتم خودم برای خودم گل بخرم، نه اینکه هرروز که همسرم میاد، به خودم وعده بدم امروز حتما گل خریده و بعد بیاد و ببینم دست خالیه، چون گل واقعا حال منو خوب میکنه. عطر نرگس منو میبره بهشت.
یاد گرفتم اگر رفتاری میکنم و محبتی میکنم به خاطر ارزشهام و مفهوم انسانیت انتخابش کنم نه صرفا برای خوشحال کردن دیگری که پیام پنهانش اینه که منو تایید کن، منو دوست داشته باش.
یاد گرفتم هیجاناتم رو بنویسم قبل از اینکه به زبون بیارم، یاد گرفتم حال خودمو خوب کنم چون او بلد نبود حال منو خوب کنه و من وقتی ناراحت میشدم او فرسنگها از من فاصله میگرفت و من می ماندم و غم تنهایی. اما پیدا کردم اون منبعی رو که حال منو خوب میکنه و به من حس خوب میده. یاد گرفتم عشق بورزم به خاطر شخصیت خودم بدون توقع و بدون انتظار. اون زمان بود که حالم خوب شد، و درست زمانی که دست از تغییر دادن همسرم برداشتم و انتظار نداشتم او هم متقابلا در قایق آرزوهای من پارو بزنه، ایشون هم شروع کرد به تغییر کردن…
شما هم تمرین کنید که اول از همه خودتون، از کار خودتون رضایت داشته باشید.
خودتون از خودتون تشکر کنید به خاطر انرژی ای که در خانه جاری میکنید.
از خودتون تشکر کنید و قدردان انرژی درونی تاثیرگذار خودتون باشید، قدردان «زن بودن». خودتون برای خودتون گل بخرید، خودتون رو به یک چای عصرانه خوش عطر کنار گلدون گل نرگس با یک موسیقی ملایم دعوت کنید.
همسرتون همسفر زندگی شماست، مسئول خوشحال کردن و حس خوب دادن به شما نیست، او در کنار شماست تا شما رشد کنید، ظرفیتهای وجودی خودتون رو بپرورید، عشق خالصانه رو تجربه کنید، منیتها رو کنار بگذارید، خودخواه نباشید، مهربانتر، بزرگوارتر و رشدیافته تر بشید و به تعالی برسید.
از همسفرتون به خاطر همراهیش در مسیر زندگی سپاسگزار باشید....
۱۵.۳k
۰۸ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.