دانه خرمایی به دست

✍دانه خرمایی به دست
نشسته ام رو به آسمانِ مغرب

و تمامِ جانم در حسرت غروبهای گذشته می سوزد
ی
افطارهایی که میشد کنارتوبود،
امـا

کاش یک #روزه
بصرف نگاه تـ✨ـو #افطار میشد!
دیدگاه ها (۸)

گويند كه يارِ دگرى جوى و ندانندبايست كه قلب دگرى داشته باشم ...

او خودش باران بود ...

افطارها به کام دلم زهر میشود ...ارباب ما گرسنه و تشنه شهید ش...

ﻫﯿﭽﮑﺲ ،ﺑﺮ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﭘﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﻨﺸﯿﻨﺪﯾﺎ ﯾﺎﺭ ﺩﺭ ﺑﺮ ﺍﺳﺖ...ﯾﺎ...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط