عشق.رویایی.من
#عشق.رویایی.من
#پارت.چهل.و.ششم
از زبون #سهون
بعد از ارتباط ذهنیم با سیلدا میخاصتیم ازقصر خارج بشیم تا بریم دنبالشون اما پدرمون اومده بود...
اوه بعد سالها امکان نداشت بتونم ببینمش اما اون الان جلوی چشمم بود
کریس:پدر شما اینجا چیکار میکنید
پدر پسرا:اوه پسر عزیزم کریس اومدم تا باهاتون حرف بزنم
سهون:ما با شما هیچ حرفی نداریم پدر
چانیول:سهون درست میگه
پدر پسرا:اما این گفتگو ربط داره به زندگی اون دخترا
سهون:به اونا چیکار داری هانننن
پدر پسرا:اروم باش سهون من قرار نیست بهاونا صدمه بزنم
کریسد:بریم داخل حرف بزنیم
سهون:اما اونا الان تو خطرن
پدر پسرا:چندنفر و فرستادم دنبالشون نگران نباش
از عصبانیت فکم میلرزید و دندونام و بهم فشار میدادم
سهون:باشه
رفتیم داخل قصر و الان توی اتاق جلسه بودیم و همه پشت میز نشسته بودیم
پدر پسرا:اومدم درمورد ازدواجتون حرف بزنم
چانیول:چی؟امکان نداره
پدر پسرا:اخرهفته عروسی سهون با لیساعه
سهون:چیییی من عمرا با اون هرزه عروسی کنم((ببخشیدااااولی من خدمم لیسا مدوصم ولی با هونلیسا کنار نمیام))
دخترا برمیگردن به زمان خودشون و شهر خودشون اما سیلدا اینجا میمونه و قربانی عروسی میشه...
چانیول:پدر شما احمقین؟سهون اونو دوست داره
برای یلحظه بغض کردم از اینکه باید قلب سیلدا قربانی این مراسم بشه از اینکه چرا بجای لیسا نمیتونم با اون ازدواج کنم
کریس:بقیش...
پدر پسرا:رویا باید تویه اتیش سوزی ساختگی بمیره تا اطلاعات و لو نده اون دختر کوچولو زیادی خطرناکه
لوهان:امکان نداره بزارم اینکارو انجام بدین باهاشش
کریس:لوهان بشین سرجات
پدر پسرا:سوهو با جیسو عروسی میکنه
چانیول:خوبه حداقل یبار به نفعمون حرف زدین
و چانیول پوزخند زد دنیا داشت روی سرم خراب میشد امیدوار بودم این فقط یه رویا باشه
پدر پسرا:مبینا قراره تصادف کنه و بعد⁷سال بهوش میاد و با یه پسر عروسی میکنه و هیچی از گذشتش یادش نیس..
چانیول:پدر شما دیوونهاین
سهون:اصلا چدا یدفعه اومدین و قراره گند بزنین به زندگیمون
کریس:پسرا ساکتتتت
پدر پسرا:ممنون کریس و...چانیول قراره با رزی عروسی کنه
چانیول:اون دختر حال بهم زن امکان نداره با اون ازدواج کنم...
لوهان:برو بمیررر
پدر پسرا:اوه پسرم لوهان ادبت کجا رفته
لوهان:امکان نداره بزارم اون بلارو سر رویا بیاری
پدر پسرا:و درمورد تصمیم که برای لوهان و کریس گرفتم..اون دونفر باهم ازدواج میکنن
چانیول:چیییی پدر اونا برادرن امکان نداره
کریس:چرا امکان نداشته باشه
پدر پسرا:فط کریس قبل تمام اتفاقات سعی کن از حوری استفاده کنی اون لختر زیادی باهوش و بدردبخوره
کریس:چشم پدر
دیگه طاقت نیاوردم و با عصبانیت از اتاق زدم بیرون...
#پارت.چهل.و.ششم
از زبون #سهون
بعد از ارتباط ذهنیم با سیلدا میخاصتیم ازقصر خارج بشیم تا بریم دنبالشون اما پدرمون اومده بود...
اوه بعد سالها امکان نداشت بتونم ببینمش اما اون الان جلوی چشمم بود
کریس:پدر شما اینجا چیکار میکنید
پدر پسرا:اوه پسر عزیزم کریس اومدم تا باهاتون حرف بزنم
سهون:ما با شما هیچ حرفی نداریم پدر
چانیول:سهون درست میگه
پدر پسرا:اما این گفتگو ربط داره به زندگی اون دخترا
سهون:به اونا چیکار داری هانننن
پدر پسرا:اروم باش سهون من قرار نیست بهاونا صدمه بزنم
کریسد:بریم داخل حرف بزنیم
سهون:اما اونا الان تو خطرن
پدر پسرا:چندنفر و فرستادم دنبالشون نگران نباش
از عصبانیت فکم میلرزید و دندونام و بهم فشار میدادم
سهون:باشه
رفتیم داخل قصر و الان توی اتاق جلسه بودیم و همه پشت میز نشسته بودیم
پدر پسرا:اومدم درمورد ازدواجتون حرف بزنم
چانیول:چی؟امکان نداره
پدر پسرا:اخرهفته عروسی سهون با لیساعه
سهون:چیییی من عمرا با اون هرزه عروسی کنم((ببخشیدااااولی من خدمم لیسا مدوصم ولی با هونلیسا کنار نمیام))
دخترا برمیگردن به زمان خودشون و شهر خودشون اما سیلدا اینجا میمونه و قربانی عروسی میشه...
چانیول:پدر شما احمقین؟سهون اونو دوست داره
برای یلحظه بغض کردم از اینکه باید قلب سیلدا قربانی این مراسم بشه از اینکه چرا بجای لیسا نمیتونم با اون ازدواج کنم
کریس:بقیش...
پدر پسرا:رویا باید تویه اتیش سوزی ساختگی بمیره تا اطلاعات و لو نده اون دختر کوچولو زیادی خطرناکه
لوهان:امکان نداره بزارم اینکارو انجام بدین باهاشش
کریس:لوهان بشین سرجات
پدر پسرا:سوهو با جیسو عروسی میکنه
چانیول:خوبه حداقل یبار به نفعمون حرف زدین
و چانیول پوزخند زد دنیا داشت روی سرم خراب میشد امیدوار بودم این فقط یه رویا باشه
پدر پسرا:مبینا قراره تصادف کنه و بعد⁷سال بهوش میاد و با یه پسر عروسی میکنه و هیچی از گذشتش یادش نیس..
چانیول:پدر شما دیوونهاین
سهون:اصلا چدا یدفعه اومدین و قراره گند بزنین به زندگیمون
کریس:پسرا ساکتتتت
پدر پسرا:ممنون کریس و...چانیول قراره با رزی عروسی کنه
چانیول:اون دختر حال بهم زن امکان نداره با اون ازدواج کنم...
لوهان:برو بمیررر
پدر پسرا:اوه پسرم لوهان ادبت کجا رفته
لوهان:امکان نداره بزارم اون بلارو سر رویا بیاری
پدر پسرا:و درمورد تصمیم که برای لوهان و کریس گرفتم..اون دونفر باهم ازدواج میکنن
چانیول:چیییی پدر اونا برادرن امکان نداره
کریس:چرا امکان نداشته باشه
پدر پسرا:فط کریس قبل تمام اتفاقات سعی کن از حوری استفاده کنی اون لختر زیادی باهوش و بدردبخوره
کریس:چشم پدر
دیگه طاقت نیاوردم و با عصبانیت از اتاق زدم بیرون...
۷.۰k
۲۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.