من ادم بی ذوقی هستم . شاید به خاطر بقیه لبخند بزنم ولی غم
من ادم بی ذوقی هستم . شاید به خاطر بقیه لبخند بزنم ولی غمگین باشم . ولی بلد نیستم چطوری باید ذوق کنم . یا از چیزای عجیب تعجب نمیکنم . از من انتظار ذوق کردن و تعجب کردن نداشته باش . من زیاد باادب نیستم چون کسی بهم یاد نداده و چیز هایی که بلدم رو از خودم یاد گرفتم .از انیمه ها . فیلم ها. و کتاب ها . زندگیم رو ساختم . اونقدری درد کشیدم که کسی نمیتونه اندازه گیریش کنه . من بلد نیستم چجوری باید دوستی کنم . چون تا حالا دوستی نداشتم . با اینکه سختی های زیادی کشیدم . یکی از معلمامون میگه اخه مگه شما چند سال دارید . اون نمیدونه . هیچی در مورد زندگی من نمیدونه . چون از سنین کودکی شکستم . کودکی من از ترس روح هایی که شبا به سراغم میومدن اونقدر پی در پی و سریع بود که انگار اصلا وجود نداشت . من وقتی نه سالم بود پدرم رو بغل کرده بودم و خوابیده بودم . بعد چند دقیقه بیدار شدم و بهش گفتم میشه ولم کنی برم دستشویی اونم با لبخند حلقه دستاش رو باز کرد . حتی دستشوییم پنج دقیقه طول نکشید . ولی من وقتی اومدم کنارش و رو مبل کنارش نشستم و گفتم بابا امروز قول داده بودی برام بستنی بخری و دستم رو گذاشتم رو بازوش تا تکونش بدم ولی جوابی نشنیدم . چون اون بدنش سرد سرد بود . چون دیگه قلبش نمیزد . اما این سراغاز درد های من نبود و دردرناک ترین چیزی نبود که تجربه کردم .
۳.۲k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.