نمازم راشبی خواندم به سمت قبله رویش

نمازم راشبی خواندم به سمت قبله رویش
گشودم مهر و سجاده به سوی طاق ابرویش

میان سجده بودم ناگهان زلفش پریشان شد
ز خود بیخود شدم آن شب ز عطر ناب گیسویش

چنان آشفته بودم در میان زلف آشفته
خدایم ناگهان گم شد درون پیچش مویش

خدایم بود و من هم بنده اش بودم ولی گویی
میان کفر و ایمان مانده ام با سحر و جادویش

شبیه بت پرستی بودم اما با خودم درگیر
به خود گفتم چرا گشتی اسیر چشم آهویش

به خود تا آمدم دیدم که او رفته ز بالینم
از او مانده فقط در من کمی از نور کم سویش

من از عشقش اسیر و همچنان بر او وفادارم
ولی او رفته و در ذهن من جا مانده تابویش

تمام اینکه گفتم خواب و رویایی پریشان بود
از آن شب مانده در پشتم فقط آثار چاقویش
دیدگاه ها (۴)

تا تو باشی غزلم جای کسی غیر تو نیستو در این قافیه ها جز خطِ ...

کاش میشد که تو را مثل طلا آب کنمبتراشم بدنت را اثری ناب ...

"چکیده از دلم غزل" برای چشم های توتمام هستی‌ام ببین، تمام شد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط