نمازم راشبی خواندم به سمت قبله رویش
نمازم راشبی خواندم به سمت قبله رویش
گشودم مهر و سجاده به سوی طاق ابرویش
میان سجده بودم ناگهان زلفش پریشان شد
ز خود بیخود شدم آن شب ز عطر ناب گیسویش
چنان آشفته بودم در میان زلف آشفته
خدایم ناگهان گم شد درون پیچش مویش
خدایم بود و من هم بنده اش بودم ولی گویی
میان کفر و ایمان مانده ام با سحر و جادویش
شبیه بت پرستی بودم اما با خودم درگیر
به خود گفتم چرا گشتی اسیر چشم آهویش
به خود تا آمدم دیدم که او رفته ز بالینم
از او مانده فقط در من کمی از نور کم سویش
من از عشقش اسیر و همچنان بر او وفادارم
ولی او رفته و در ذهن من جا مانده تابویش
تمام اینکه گفتم خواب و رویایی پریشان بود
از آن شب مانده در پشتم فقط آثار چاقویش
گشودم مهر و سجاده به سوی طاق ابرویش
میان سجده بودم ناگهان زلفش پریشان شد
ز خود بیخود شدم آن شب ز عطر ناب گیسویش
چنان آشفته بودم در میان زلف آشفته
خدایم ناگهان گم شد درون پیچش مویش
خدایم بود و من هم بنده اش بودم ولی گویی
میان کفر و ایمان مانده ام با سحر و جادویش
شبیه بت پرستی بودم اما با خودم درگیر
به خود گفتم چرا گشتی اسیر چشم آهویش
به خود تا آمدم دیدم که او رفته ز بالینم
از او مانده فقط در من کمی از نور کم سویش
من از عشقش اسیر و همچنان بر او وفادارم
ولی او رفته و در ذهن من جا مانده تابویش
تمام اینکه گفتم خواب و رویایی پریشان بود
از آن شب مانده در پشتم فقط آثار چاقویش
۱.۴k
۰۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.