پلک بستی که تماشا به تمنا برسد

پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد

چشم کنعان نگران است خدایا مگذار
بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد

ترسم این نیست که او با لب خندان برود
ترسم این است که او روز مبادا برسد

عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است
عشق فرمود‌: نباید به مساوا برسد‌

گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد

#احسان_افشاری
دیدگاه ها (۱)

احوال دلم یک سَره باران شده بی تو دیوانه در این شهر فراوان ش...

کیستی در دل شب نام تو نجوای من است؟نیستی و همه شب عشق،تمنای ...

ساکنم بر درِ میخانه که میخانه از اوستمی خورم باده که این باد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط