خب یه مینی پارتی داریم از نامجین گلمون 🎀
خب یه مینی پارتی داریم از نامجین گلمون 🎀
<<معشوقه ی فراموش نشدنی من >>
مینی تک پارتی
پسره وارد گل فروشی میشه همیشه به اونجا میومد از اونجا گل میگرفت نه اینکه گل های اونجا رو دوست داشت بلکه کسی اونجا بود که دل پسره قصه ی مارو بدزده صدای زنگوله ی بالای گل فروشی به صدا در اومد و توجه پسره رو تونست جلب کنه
جین :هی کیم نامجون خوشحالم که دیدمت
نامجون همچین. (لبخندی از اون چال گونه ای هاش زد )
جین :خب چه گلی میخوای تا بهت بدم
به چند گلی که کنارش هست نگاه کرد به رنگ آبی بود هم رنگ موهای پسرروبه روییش امروز تمام جرعتش رو جمع کرده بود تا به پسره اعتراف کنه و آروم لب زد
نامجون :از همین گل میخوام ،میخوام به کسی که عاشق..شم اعتراف کنم
پسره بااون جمله ای که از طرف شخص مقابلش شنید لبخندش از صورتش محو شد و آروم لب زد
جین :عه عاش..ق شدی اون شخص خوش شانس کیه حالا من میشناسمش
نامجون :آره میشناسی پسری با موهای آبی چشم های زیبا (کمی مکث کرد ) اونقدری زیباست که نمیتونم زیباییش رو با یه کلمه به زبون بیارم
جین باحالت ناراحتی لب زد :اهان یعنی اونقدر زیباست
نامجون که فهمید پسر روبروییش منظرش رو نفهمیده لب باز کردو ادامه داد :اون تویی جین من عاش..ق تو شدم هر لحظه با فکر کردن به تو زندگی میکنم و نفس میکشم
جین خنده ای از سر خوشحالی زد و به سمت پسره حرکت کرد و وقتی بهش رسید آروم لب..اش رو روی ل..ب های پسره گذاشت و عمیق می..بوسید
------------‐-------‐————————
اون روز بهترین روز هر دوتاشون بود و یه شروع دوباره برا هر دو بود
<<معشوقه ی فراموش نشدنی من >>
مینی تک پارتی
پسره وارد گل فروشی میشه همیشه به اونجا میومد از اونجا گل میگرفت نه اینکه گل های اونجا رو دوست داشت بلکه کسی اونجا بود که دل پسره قصه ی مارو بدزده صدای زنگوله ی بالای گل فروشی به صدا در اومد و توجه پسره رو تونست جلب کنه
جین :هی کیم نامجون خوشحالم که دیدمت
نامجون همچین. (لبخندی از اون چال گونه ای هاش زد )
جین :خب چه گلی میخوای تا بهت بدم
به چند گلی که کنارش هست نگاه کرد به رنگ آبی بود هم رنگ موهای پسرروبه روییش امروز تمام جرعتش رو جمع کرده بود تا به پسره اعتراف کنه و آروم لب زد
نامجون :از همین گل میخوام ،میخوام به کسی که عاشق..شم اعتراف کنم
پسره بااون جمله ای که از طرف شخص مقابلش شنید لبخندش از صورتش محو شد و آروم لب زد
جین :عه عاش..ق شدی اون شخص خوش شانس کیه حالا من میشناسمش
نامجون :آره میشناسی پسری با موهای آبی چشم های زیبا (کمی مکث کرد ) اونقدری زیباست که نمیتونم زیباییش رو با یه کلمه به زبون بیارم
جین باحالت ناراحتی لب زد :اهان یعنی اونقدر زیباست
نامجون که فهمید پسر روبروییش منظرش رو نفهمیده لب باز کردو ادامه داد :اون تویی جین من عاش..ق تو شدم هر لحظه با فکر کردن به تو زندگی میکنم و نفس میکشم
جین خنده ای از سر خوشحالی زد و به سمت پسره حرکت کرد و وقتی بهش رسید آروم لب..اش رو روی ل..ب های پسره گذاشت و عمیق می..بوسید
------------‐-------‐————————
اون روز بهترین روز هر دوتاشون بود و یه شروع دوباره برا هر دو بود
۱.۹k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.