ا.ت ویو
ا.ت ویو
که منو کشوند توی بغلش دستاش سرد
و بدن من داغ البته جای تعجبی هم نداشت ادن یه خوناشام هست پس تعجب نداره که بدمش سرد
جیمین ویو
ا.ت گرفت خوابید منم بعد از چند. دقیقه خوابم برد
۳ ساعت بعد
با صدای ا.ت از خواب بلند شدم اما خواب بود و توی خواب درخواست کمک میخواست
ا.ت ویو
توی یه مهمونی خیلی بزرگ بودیم که یه مرد غریبه یه زن و شوهر آورد بچشون بغل یکی از بادیگارد ها بود
به همون مرد غریبه نگاه کردم که با یه پوزخند کثیف نگاهم کرد ترسیدم
یکی از بادیگارد هاش به همون مرد چاقو داد
و جلوی همه زن و مرد رو کشت بچه شروع کرد به گریه کردن مرد غریبه شروع کرد دست زدن و خندیدن
همون بچه بغل بادیگارد بود مرد غریبه دستور داد که بچه رو ببرن پرورشگاه انسان ها و بچه رو از این چنگل دور کنم
دستی روی شونم حس کردم برگشتم پسری که تقریبا همسن و سال من بود منو از مهمونی بیرون آورد و گفت
؟؟؟: خیلی خوب بزرگ شدی
ا.ت: ت تو کی
؟؟؟: منو یادت نمیاد هوفففف ازت یه کمک میخوام این چیز هایی رو که دیدی رو به هیچکس نگو و دنبال یه گردنبد الماس با رنگ بنفش بگرد و اونو بنداز دور گردنت تا اون موقع هر شب بهت کمک میکنم که پیداش کنی و تمام چیز هایی که دیدی رو درک میکنی
ا.ت: تو کی
؟؟؟: به زودی میفهمی حرفی که بهت زدم یادت نره
ا.ت: ب باشه
؟؟؟: وقتشه بیدار شی
جیمین ویو
ا.ت با شتاب از خواب بیدار شد حسابی عرق کرده بود
جیمین: حالت خوبه توله
ا.ت: آ آره
جیمین: چیشده
ا.ت: هیچی ف فقط یه کابوس بود همین
جیمین: وایسا برات آب بیارم بخوری
رفتم برای ا.ت آب آوردم و بهش دادم خورد یکمی آروم شد ازش خواستم بگه چه خوابی دیده اما لجبازی میکرد و میگفت چیز مهمی نیست
پس بیخیالش شدم
جیمین:ا.ت فردا شب یه مهمونی دعوتیم و برادر بابام مارو دعوت کرده فردا برات لباس میارم بپوش
ا.ت اوکی
لایک:۲۰
(به نظرتون اون فردی که به ا.ت گفت دنبال گردنبند بگرده تا همه چی یادش بیاد کی بوده
فقط یکی از اعضا رو حدس بزنین تو کامنت ها بگین)
که منو کشوند توی بغلش دستاش سرد
و بدن من داغ البته جای تعجبی هم نداشت ادن یه خوناشام هست پس تعجب نداره که بدمش سرد
جیمین ویو
ا.ت گرفت خوابید منم بعد از چند. دقیقه خوابم برد
۳ ساعت بعد
با صدای ا.ت از خواب بلند شدم اما خواب بود و توی خواب درخواست کمک میخواست
ا.ت ویو
توی یه مهمونی خیلی بزرگ بودیم که یه مرد غریبه یه زن و شوهر آورد بچشون بغل یکی از بادیگارد ها بود
به همون مرد غریبه نگاه کردم که با یه پوزخند کثیف نگاهم کرد ترسیدم
یکی از بادیگارد هاش به همون مرد چاقو داد
و جلوی همه زن و مرد رو کشت بچه شروع کرد به گریه کردن مرد غریبه شروع کرد دست زدن و خندیدن
همون بچه بغل بادیگارد بود مرد غریبه دستور داد که بچه رو ببرن پرورشگاه انسان ها و بچه رو از این چنگل دور کنم
دستی روی شونم حس کردم برگشتم پسری که تقریبا همسن و سال من بود منو از مهمونی بیرون آورد و گفت
؟؟؟: خیلی خوب بزرگ شدی
ا.ت: ت تو کی
؟؟؟: منو یادت نمیاد هوفففف ازت یه کمک میخوام این چیز هایی رو که دیدی رو به هیچکس نگو و دنبال یه گردنبد الماس با رنگ بنفش بگرد و اونو بنداز دور گردنت تا اون موقع هر شب بهت کمک میکنم که پیداش کنی و تمام چیز هایی که دیدی رو درک میکنی
ا.ت: تو کی
؟؟؟: به زودی میفهمی حرفی که بهت زدم یادت نره
ا.ت: ب باشه
؟؟؟: وقتشه بیدار شی
جیمین ویو
ا.ت با شتاب از خواب بیدار شد حسابی عرق کرده بود
جیمین: حالت خوبه توله
ا.ت: آ آره
جیمین: چیشده
ا.ت: هیچی ف فقط یه کابوس بود همین
جیمین: وایسا برات آب بیارم بخوری
رفتم برای ا.ت آب آوردم و بهش دادم خورد یکمی آروم شد ازش خواستم بگه چه خوابی دیده اما لجبازی میکرد و میگفت چیز مهمی نیست
پس بیخیالش شدم
جیمین:ا.ت فردا شب یه مهمونی دعوتیم و برادر بابام مارو دعوت کرده فردا برات لباس میارم بپوش
ا.ت اوکی
لایک:۲۰
(به نظرتون اون فردی که به ا.ت گفت دنبال گردنبند بگرده تا همه چی یادش بیاد کی بوده
فقط یکی از اعضا رو حدس بزنین تو کامنت ها بگین)
۸.۷k
۱۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.