ا.ت ویو
ا.ت ویو
میخواستم رو تخت گرامی ام دراز بکشم که که پسره اومد داخل و به من نگاه کرد
ا.ت: اهم اینجا تویله نیست سرت رو میندازی پایین میای تو
جیمین: عمارتمنه هرجور که دوست دارم وارد اتاق ها میشم یکم آرایش کن بیا پایین قراره بابا و مامان من بیان این عمارت و تو پیش مدر مادرم میگی که دوست دخترم هستی فهمیدی
ا.ت: ب باشه
جیمین: اونجا هم بهم بگو جیمین
ا.ت: باش
جیمین: من رفتم تو هم آرایش کن
جیمین ویو
وز اتاقش اومدم بیرون و خودم یه لباس خوب پوشیدم و رفتم پایین که زنگ عمارت خورد آجوما رفت درو باز کرد و پدر و مادرم با دخترررر عموم اومدن ایشششش
اون خیلی عشوه میریزه حتی یبار بابام رو مجبور کرد که به من بگه که با دختر عموت ازدواج کن
رفتیم نشستیم که ا.ت هم اومد و کنارم نشست(بابای جیمین ب.ج مامان جیمین
م.ج دختر عموی جیمین مینویسم لونا)
ب.ج: پسرم معرفی نمیکنی
جیمین: خب این ا.ته دوست دخترم
م.ج: پس این قراره بشه عروس این خانواده چقدرم خوشگله
ا.ت: مرسی چشماتون قشنگ میبینه
م.ج: از این به بعد میتونی بهم بگی مادر جون
ا.ت: چشم مادر جون
لونا: دوست دخترت وااا مگه قرار نبود منو ت..
ب.ج: لونا خفه خون بگیر
لونا: اوا عمو(عشوه)
جیمین: حالا که داری میبینی دوست دختر دارم
لونا:*یه کاری کنم که خودت با دستای خودت ا.ت جونت رو بکشی*(تو ذهنش)
لونا: یه دیقه وایسین اما ا.ت انسانه تو نمیتونی با اون هیچ جوره ازدواج کنی رسم خوناشام هارو که میدونی جیمینی در کل اگرم باهاش ازدواج کردی چه شکلی میخوای ازش بین این همه خوناشام محافظت کنی در کل اینجور که معلومه ا.ت خون خاصی داری و خوناشام هارو وسوسه میکنه
جیمین: خودم میدونم چجوری از ا.ت محافظت کنم ، از این به بعد هم بهم میگی ارباب کوچک فهمیدی لونا
لونا: ایششش چشم ارباب کوچک(با حرص)
جیمین ویو
بعد از چند ساعت لونا مامان بابام رفتن هه
دختره ی ه.رزه فک کرده نمیتونم بفهمم چی تو ذهنش گفته اگرم نمیفهمیدم حتی نمیذاشتم از این به بعد بیاد توی این عمارت
دیگه نزدیکای شب بود ا.ت اومد تو اتاق من
چون بهش گفته بودم باید پیش من بخوابه
ا.ت رو تخت دراز کشید منم رفتم حموم
ا.ت ویو
اصلا خوابم نمیبرد این جور که معلومه دختره که اسمش لونا بود عاشق جیمینه. با اون عشوه هایی که میریزه و قطعا یه بلایی سره من میاره که از جیمین دور بمونم
همش ت. همین فکر بودن که جیمین از حموم اومد جلوی صورتمو گرفتم که خندید
جیمین: دستتو بردار
ا.ت: اما تو لختی
جیمین: توله من شبا هم لخت میخوابم چه شکلی میخ ای تحمل کنی دیگه باید عادت کنی چه بخوای چه نخوای(منحرفا منظورش اینه که فقط لباسش رو در میاره )
آروم دستمو آوردم پایین جیمین یدونه شلوارک پاش بود موهاش رو خشک کرد و اومد کنارم خوابید خواستم ازش فاصله بگیرم که ....
لایک:۳۰
میخواستم رو تخت گرامی ام دراز بکشم که که پسره اومد داخل و به من نگاه کرد
ا.ت: اهم اینجا تویله نیست سرت رو میندازی پایین میای تو
جیمین: عمارتمنه هرجور که دوست دارم وارد اتاق ها میشم یکم آرایش کن بیا پایین قراره بابا و مامان من بیان این عمارت و تو پیش مدر مادرم میگی که دوست دخترم هستی فهمیدی
ا.ت: ب باشه
جیمین: اونجا هم بهم بگو جیمین
ا.ت: باش
جیمین: من رفتم تو هم آرایش کن
جیمین ویو
وز اتاقش اومدم بیرون و خودم یه لباس خوب پوشیدم و رفتم پایین که زنگ عمارت خورد آجوما رفت درو باز کرد و پدر و مادرم با دخترررر عموم اومدن ایشششش
اون خیلی عشوه میریزه حتی یبار بابام رو مجبور کرد که به من بگه که با دختر عموت ازدواج کن
رفتیم نشستیم که ا.ت هم اومد و کنارم نشست(بابای جیمین ب.ج مامان جیمین
م.ج دختر عموی جیمین مینویسم لونا)
ب.ج: پسرم معرفی نمیکنی
جیمین: خب این ا.ته دوست دخترم
م.ج: پس این قراره بشه عروس این خانواده چقدرم خوشگله
ا.ت: مرسی چشماتون قشنگ میبینه
م.ج: از این به بعد میتونی بهم بگی مادر جون
ا.ت: چشم مادر جون
لونا: دوست دخترت وااا مگه قرار نبود منو ت..
ب.ج: لونا خفه خون بگیر
لونا: اوا عمو(عشوه)
جیمین: حالا که داری میبینی دوست دختر دارم
لونا:*یه کاری کنم که خودت با دستای خودت ا.ت جونت رو بکشی*(تو ذهنش)
لونا: یه دیقه وایسین اما ا.ت انسانه تو نمیتونی با اون هیچ جوره ازدواج کنی رسم خوناشام هارو که میدونی جیمینی در کل اگرم باهاش ازدواج کردی چه شکلی میخوای ازش بین این همه خوناشام محافظت کنی در کل اینجور که معلومه ا.ت خون خاصی داری و خوناشام هارو وسوسه میکنه
جیمین: خودم میدونم چجوری از ا.ت محافظت کنم ، از این به بعد هم بهم میگی ارباب کوچک فهمیدی لونا
لونا: ایششش چشم ارباب کوچک(با حرص)
جیمین ویو
بعد از چند ساعت لونا مامان بابام رفتن هه
دختره ی ه.رزه فک کرده نمیتونم بفهمم چی تو ذهنش گفته اگرم نمیفهمیدم حتی نمیذاشتم از این به بعد بیاد توی این عمارت
دیگه نزدیکای شب بود ا.ت اومد تو اتاق من
چون بهش گفته بودم باید پیش من بخوابه
ا.ت رو تخت دراز کشید منم رفتم حموم
ا.ت ویو
اصلا خوابم نمیبرد این جور که معلومه دختره که اسمش لونا بود عاشق جیمینه. با اون عشوه هایی که میریزه و قطعا یه بلایی سره من میاره که از جیمین دور بمونم
همش ت. همین فکر بودن که جیمین از حموم اومد جلوی صورتمو گرفتم که خندید
جیمین: دستتو بردار
ا.ت: اما تو لختی
جیمین: توله من شبا هم لخت میخوابم چه شکلی میخ ای تحمل کنی دیگه باید عادت کنی چه بخوای چه نخوای(منحرفا منظورش اینه که فقط لباسش رو در میاره )
آروم دستمو آوردم پایین جیمین یدونه شلوارک پاش بود موهاش رو خشک کرد و اومد کنارم خوابید خواستم ازش فاصله بگیرم که ....
لایک:۳۰
۷.۳k
۰۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.