♡عاشقتم کیم تهیونگ ♡
♡عاشقتم کیم تهیونگ ♡
پارت 2
ات: چرا اینجوری میگی یعنی چی که تو رو مخی میدونی به کی میگی رو مخ به دوست دختره کیم تهیونگ تو کی هستی که اینجوری باهام حرف میزنی اصلا دیگه من دوست دختر تو نیستم
تهیونگ از حرف های عشق اش خنده اش گرفت و اون رو در اغوشش گرفت بوسی رو رویه پیشونیه عشق اش گذاشت
تهیونگ ازش جدا شد و رویه اون چمن ها دراز کشید ات شکه بهش نگاه میکرد
تهیونگ : بیا دیگه
دوست دخترش سمته اش رفت و کنارش دراز کشید
تهیونگ : نمیایی بغلم
ات : نه چرا بهم میگی رو مخ
تهیونگ : خوب دوست نداری وراجی نکن
ات : وراج خودتی
تهیونگ : دیونه
ات : احمق
تهیونگ میخواهی به این ادمه پرو و احمق بوس بدی
ات با اخم گفت
ات : نه
تهیونگ بی نی اس مگه حرف گوش میده ات رو در اغوشش کشید و رفت بغل اش کرد
ات خیلی غمگین گفت
ات : چرا ما مصله همیه زوج ها بیرون نمیتونیم بریم یا سینما یا شهره بازی
تهیونگ حالت چهره اش عوض شد و گفت
تهیونگ : خیلی ببخشید این ها همش تخسیره منه
تو لیاقتت بهترین هاست
ات : تهیونگ اینجوری نگو مگرنه باز هم وراجی میکنم
تهیونگ : نه ترو خدا هر کاری بگی میکنم خانم فقد لطفا ازت خواهش میکنم وراجی نکن
ات خندیی کرد و گفت
ات : میخواهی برات پنکیک درست کنم
تهیونگ: اره چجوری خیلی هم گرسنمه
ات : پاشو بریم
تهیونگ : باشه اول لباتو بده بخورم
ات اخم کرد و با اخم گفت
ات : یاااااا تهیونگ
تهیونگ بهش کیوت نگاه کرد و ات گفت
ات : باشه ولی اینجوری نگاه نکن
تهیونگ رویه ات خ*یمه زد و ل*ب هایش رو گذاشت رویه ل*ب هایه دوست دختر اش
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
تهیونگ کنار کابینت نشست بود و غرق در نگاهی عشق اش بود اون مشغول درست کردنه پنکیک بود یهویی چشم اش اوفتاد سمته تهیونگ و لبخندی کرد
ات : چیه تهیونگ باز چی میخواهی
تهیونگ : اگه بیایی اینجا پیشم بعدش بهت میگم
ات : نمیشه اینا میسوزن
تهیونگ: اگه بیایی قول میدم دیگه ازیتت نکنم
ات : واقعا
ات به سمته تهیونگ رفت تهیونگ از رویه کابینت پایین شد و دوست دختر اش رو ا ب*با*سن اش بلند کرد و رویه کابینت گذشت ......
پارت 2
ات: چرا اینجوری میگی یعنی چی که تو رو مخی میدونی به کی میگی رو مخ به دوست دختره کیم تهیونگ تو کی هستی که اینجوری باهام حرف میزنی اصلا دیگه من دوست دختر تو نیستم
تهیونگ از حرف های عشق اش خنده اش گرفت و اون رو در اغوشش گرفت بوسی رو رویه پیشونیه عشق اش گذاشت
تهیونگ ازش جدا شد و رویه اون چمن ها دراز کشید ات شکه بهش نگاه میکرد
تهیونگ : بیا دیگه
دوست دخترش سمته اش رفت و کنارش دراز کشید
تهیونگ : نمیایی بغلم
ات : نه چرا بهم میگی رو مخ
تهیونگ : خوب دوست نداری وراجی نکن
ات : وراج خودتی
تهیونگ : دیونه
ات : احمق
تهیونگ میخواهی به این ادمه پرو و احمق بوس بدی
ات با اخم گفت
ات : نه
تهیونگ بی نی اس مگه حرف گوش میده ات رو در اغوشش کشید و رفت بغل اش کرد
ات خیلی غمگین گفت
ات : چرا ما مصله همیه زوج ها بیرون نمیتونیم بریم یا سینما یا شهره بازی
تهیونگ حالت چهره اش عوض شد و گفت
تهیونگ : خیلی ببخشید این ها همش تخسیره منه
تو لیاقتت بهترین هاست
ات : تهیونگ اینجوری نگو مگرنه باز هم وراجی میکنم
تهیونگ : نه ترو خدا هر کاری بگی میکنم خانم فقد لطفا ازت خواهش میکنم وراجی نکن
ات خندیی کرد و گفت
ات : میخواهی برات پنکیک درست کنم
تهیونگ: اره چجوری خیلی هم گرسنمه
ات : پاشو بریم
تهیونگ : باشه اول لباتو بده بخورم
ات اخم کرد و با اخم گفت
ات : یاااااا تهیونگ
تهیونگ بهش کیوت نگاه کرد و ات گفت
ات : باشه ولی اینجوری نگاه نکن
تهیونگ رویه ات خ*یمه زد و ل*ب هایش رو گذاشت رویه ل*ب هایه دوست دختر اش
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
تهیونگ کنار کابینت نشست بود و غرق در نگاهی عشق اش بود اون مشغول درست کردنه پنکیک بود یهویی چشم اش اوفتاد سمته تهیونگ و لبخندی کرد
ات : چیه تهیونگ باز چی میخواهی
تهیونگ : اگه بیایی اینجا پیشم بعدش بهت میگم
ات : نمیشه اینا میسوزن
تهیونگ: اگه بیایی قول میدم دیگه ازیتت نکنم
ات : واقعا
ات به سمته تهیونگ رفت تهیونگ از رویه کابینت پایین شد و دوست دختر اش رو ا ب*با*سن اش بلند کرد و رویه کابینت گذشت ......
۱.۸k
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.