من میدانستم که میتوان ناامید شد

من می‌دانستم که می‌توان ناامید شد،
ولی نمی‌دانستم که این لغت
چه مفهومی دارد.
من مثل همه مردم تصور می‌کردم
که یک بیماری روحی است.
ولی خیر،
این جسم است که درد می‌کشد؛
پوستم، سینه‌ام، اعصابم رنجم می‌دهند
سرم پوک و تهی است
و دلم بهم می‌خورد.
از همه وحشتناک‌تر این طعمی است که در دهان دارم.
نه خون، نه مرگ، نه تب؛
ولی ترکیبی از همه اینها باهم.
فقط کافیست زبانم را تکان دهم تا همه چیز به رنگ سیاه درآید
و موجودات از من متنفر شوند ....
چقدر سخت است.
چقدر تلخ است یک انسان شدن ........
دیدگاه ها (۲)

هیهات از آن بغض های نیمه شب...که با سکوت سرازیر میشود..........

و مــن . . .چــون شعــرهـای شهـریــار . . .غمگینــانــه دوست...

دلم به حالِ پروانه ها می سوزد وقتی چراغ را خاموش می کنم و به...

روز‌های عجیبی‌ را میگذرانمروز‌هایی‌ که دلم می‌خواهد ساعت‌ها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط