🥹وقتی برای اولین بار دیدت🖤
🥹وقتی برای اولین بار دیدت🖤
چان:
یه روز یه پسر کوچولو داشت توی پارک بازی میکرد رفت دورِ دور
بعد دید مانش نیست رفت دنبال.......... ( ادمینتون خیلی گشاد تشریف داره برا همین دیگه داستان رو نمیگه )
داشتم داستان میگفتم که دیدم خوابشون برده.
منم رفتم بخوابم دیدم از بیمارستان بهم زنگ زدن. یاخدا نکنه ا. ت چیزیش شده باشه وای خدا نکنه یا عسی مسیح. 100 هزار فکر کردم تا جواب دادم ( علامت دکتر*)
*سلام آقای کریستوفر چان ؟
چان:بله خودم هستم چطور؟
*خب تبریک میگم
چان:چرا؟ ( پدصک خوت نفهمیدی چرا)
*همسرتون ا. ت بهوش اومدن و از همه مهم تر همه چیز یادشونه
(دایی پایان خوش اینه میبیند )
...........
چان:
یه روز یه پسر کوچولو داشت توی پارک بازی میکرد رفت دورِ دور
بعد دید مانش نیست رفت دنبال.......... ( ادمینتون خیلی گشاد تشریف داره برا همین دیگه داستان رو نمیگه )
داشتم داستان میگفتم که دیدم خوابشون برده.
منم رفتم بخوابم دیدم از بیمارستان بهم زنگ زدن. یاخدا نکنه ا. ت چیزیش شده باشه وای خدا نکنه یا عسی مسیح. 100 هزار فکر کردم تا جواب دادم ( علامت دکتر*)
*سلام آقای کریستوفر چان ؟
چان:بله خودم هستم چطور؟
*خب تبریک میگم
چان:چرا؟ ( پدصک خوت نفهمیدی چرا)
*همسرتون ا. ت بهوش اومدن و از همه مهم تر همه چیز یادشونه
(دایی پایان خوش اینه میبیند )
...........
۱۳.۹k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.