تو اتوبان دختره داشت لايي ميكشيد يه زانتيا اومد كنارش گفت: داري لايي ميكشي؟ گفت نه دارم واسه عمت عربي ميرقصم. گفت كنترل نامحسوس امبزن بغل شاباشتو بدم!