کاش میشد دست زمان را گرفت و به گذشته کشاند... درست همانجا
کاش میشد دست زمان را گرفت و به گذشته کشاند... درست همانجایی که دلت را جا گذاشتی...
بروی در همان روزهای خوبی که دیگر با هیچکس تجربه یشان نکردی و زمان را همانجا متوقف کنی!
وسط روزهای عاشقیتان،
وسط حال خوبتان،
وسط قهقه هایتان،
درست همان روزهایی که همه چیز مطابق میلتان پیش میرفت و واژه ی جدایی مسخره و خنده دار بود....!
درست همان شب هایی که دلش نمی آمد با دلِ گرفته به خواب بروی و تا زمانی که چشمانت برایش نمیخندید پلکش روی هم نمیرفت!
فرقی هم نداشت ساعت ۱ باشد یا ۴ بامداد...
درست همان روزهایی که با جان و دل به نق زدن هایت گوش میسپرد و با نوازش هایش خامت میکرد و با حرف هایش دلت را گرم!
آخ که اگر میتوانستم زمان را به عقب برگردانم
تا لحظه ی مرگم در آغوشت جا خشک میکردم!
المیرا_دهنوی
بروی در همان روزهای خوبی که دیگر با هیچکس تجربه یشان نکردی و زمان را همانجا متوقف کنی!
وسط روزهای عاشقیتان،
وسط حال خوبتان،
وسط قهقه هایتان،
درست همان روزهایی که همه چیز مطابق میلتان پیش میرفت و واژه ی جدایی مسخره و خنده دار بود....!
درست همان شب هایی که دلش نمی آمد با دلِ گرفته به خواب بروی و تا زمانی که چشمانت برایش نمیخندید پلکش روی هم نمیرفت!
فرقی هم نداشت ساعت ۱ باشد یا ۴ بامداد...
درست همان روزهایی که با جان و دل به نق زدن هایت گوش میسپرد و با نوازش هایش خامت میکرد و با حرف هایش دلت را گرم!
آخ که اگر میتوانستم زمان را به عقب برگردانم
تا لحظه ی مرگم در آغوشت جا خشک میکردم!
المیرا_دهنوی
۱.۶k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.