معلمم گفت

معلمم گفت:
زندگی را تعریف کن
گفتم زندگی تعریف کردنی نیست
ناراحت شد و نمره ام را صفر داد
سالها بعد که او را دیدم، پیر شده
بود و عصا به دست راه می رفت

جلو رفتم و گفتم:
زندگی را تعریف کن، آرام
خندید و گفت: نمره ات بیست
زندگی را باید زیست ....
دیدگاه ها (۶)

کاش میشد دست زمان را گرفت و به گذشته کشاند... درست همانجایی ...

من انسان قوی هستم ولیگهگاهی دلم میخواهدکسی دستم را بگیرد و ب...

"امید،تنهاچیزیست که ازترس قویتراست"

بگذار تا مقابل روی تو بگذریمدزدیده در شمایل خوب تو بنگریمشوق...

ادامه پارت ۷

به عشق زندگیم گفتماینه حال و روز من دست این جماعتو داری می ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط