فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۲۶
فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۲۶
و با دست به یه صندلی اشاره کرد من(کوکی):بریم. وباهم رفتیم سمت اون صندلی و نشستیم،خیلی حال و هوام عوض شده بود هیچوقت فکرشم نمیکردم برای دو دقیقه بیرون اومدن ذوق کنم... همینجوری نشسته بودیم که یهو توجه م به *ا/ت* جلب شد لاله گوش و نوک بینیش با انگشتاش قرمز شده بود و هر از گاهی یکم به خودش میلرزید فهمیدم سردشه به من گفت لباس گرم بپوش اما خودش نپوشیده کُتم رو یواشی در آوردم که *ا/ت* گفت:چیکار میکنی در نیار سرما میخوری... . همین که حرفش تموم شد کت رو انداختم رو دوشش که گفت:چ... چیکار... م... میکنی😶؟. من(کوکی):این همه مدت تو مراقب من بودی یه بارم من حواسم باشه پرستارمو از دست ندم. *ا/ت*تک خنده ای زد و کت رو از روی یه شونه ش انداخت و میخواست درش بیاره و توی همین حین گفت:از دست بدی؟مگه کسی با سرما خوردن بلایی سرش میاد بگیر خودت بپوش من خوبم. یکم خم شدم یقه کت رو گرفتم و دوباره کت رو کشیدم روی *ا/ت* و گفتم: با سرما خوردگی بلایی سرت نمیاد اما اگه سرما بخوری باید بری مرخصی و من بدون پرستار میمونم. *ا/ت*:اما خودت... . من(کوکی):بیخیال من یه ژاکت و یه لباس دیگه تنم هست. *ا/ت* هم که پافشاری من و دید
سری تکون داد و بیشتر توی کت فرورفت معلوم بود خیلی سردش بوده... سکوت چند ثانیه دیگه بینمون حکم فرما شد که یهو این سکوت رو شکستم و گفتم:*ا/ت*. *ا/ت*:بله؟🙂. من(کوکی):میگم تو قبلا آرمی بودی. منتظر جوابش بودم که دیدم سکوت کرد خودم دوباره گفتم:انکارش نکن خودم یادمه خیلیم خوب یادمه فن ساین دو سال پیش رو یه دستبند بهم دادی که روش اسم خودت رو کنار اسم من زده بودی حتی یادمه اون روز از لحاظ روحی حال خوبی نداشتم از لحاظ جسمی هم پام آسیب دیده بود اما تو خیلی کمکم کردی با حرفات. و با تک خنده ای ادامه دادم:حقا که از همون اولم پرستارم بودی. *ا/ت*:پس همه چی یادته؟. من(کوکی):اوم عاره حتی وقتی اعضا دیروز اومدن ملاقاتم واسم اون دستبند رو آوردن الان تو کیفمه. *ا/ت*:اونا از کجا میدونن؟. من(کوکی):راستش اون شب که ازت پرسیدم تو بی تی اس و آرمی رو میشناسی وتو یهو رفتی تو فکر و بعد بحث رو عوض کردی شک کردم قیافه ت هم از همون اول برام آشنا بود برای همینه شک کردم به اون دختری که دو سال پیش حالم رو توی اون فن میتینگ خوب کرد و برای اینکه مطمئن شم به تهیونگ زنگ زدم که بره سر کمدم و ببینه روی اون دستبند اسم کیه؟. *ا/ت*:خیلی باهوشی...
حمااییت♡
و با دست به یه صندلی اشاره کرد من(کوکی):بریم. وباهم رفتیم سمت اون صندلی و نشستیم،خیلی حال و هوام عوض شده بود هیچوقت فکرشم نمیکردم برای دو دقیقه بیرون اومدن ذوق کنم... همینجوری نشسته بودیم که یهو توجه م به *ا/ت* جلب شد لاله گوش و نوک بینیش با انگشتاش قرمز شده بود و هر از گاهی یکم به خودش میلرزید فهمیدم سردشه به من گفت لباس گرم بپوش اما خودش نپوشیده کُتم رو یواشی در آوردم که *ا/ت* گفت:چیکار میکنی در نیار سرما میخوری... . همین که حرفش تموم شد کت رو انداختم رو دوشش که گفت:چ... چیکار... م... میکنی😶؟. من(کوکی):این همه مدت تو مراقب من بودی یه بارم من حواسم باشه پرستارمو از دست ندم. *ا/ت*تک خنده ای زد و کت رو از روی یه شونه ش انداخت و میخواست درش بیاره و توی همین حین گفت:از دست بدی؟مگه کسی با سرما خوردن بلایی سرش میاد بگیر خودت بپوش من خوبم. یکم خم شدم یقه کت رو گرفتم و دوباره کت رو کشیدم روی *ا/ت* و گفتم: با سرما خوردگی بلایی سرت نمیاد اما اگه سرما بخوری باید بری مرخصی و من بدون پرستار میمونم. *ا/ت*:اما خودت... . من(کوکی):بیخیال من یه ژاکت و یه لباس دیگه تنم هست. *ا/ت* هم که پافشاری من و دید
سری تکون داد و بیشتر توی کت فرورفت معلوم بود خیلی سردش بوده... سکوت چند ثانیه دیگه بینمون حکم فرما شد که یهو این سکوت رو شکستم و گفتم:*ا/ت*. *ا/ت*:بله؟🙂. من(کوکی):میگم تو قبلا آرمی بودی. منتظر جوابش بودم که دیدم سکوت کرد خودم دوباره گفتم:انکارش نکن خودم یادمه خیلیم خوب یادمه فن ساین دو سال پیش رو یه دستبند بهم دادی که روش اسم خودت رو کنار اسم من زده بودی حتی یادمه اون روز از لحاظ روحی حال خوبی نداشتم از لحاظ جسمی هم پام آسیب دیده بود اما تو خیلی کمکم کردی با حرفات. و با تک خنده ای ادامه دادم:حقا که از همون اولم پرستارم بودی. *ا/ت*:پس همه چی یادته؟. من(کوکی):اوم عاره حتی وقتی اعضا دیروز اومدن ملاقاتم واسم اون دستبند رو آوردن الان تو کیفمه. *ا/ت*:اونا از کجا میدونن؟. من(کوکی):راستش اون شب که ازت پرسیدم تو بی تی اس و آرمی رو میشناسی وتو یهو رفتی تو فکر و بعد بحث رو عوض کردی شک کردم قیافه ت هم از همون اول برام آشنا بود برای همینه شک کردم به اون دختری که دو سال پیش حالم رو توی اون فن میتینگ خوب کرد و برای اینکه مطمئن شم به تهیونگ زنگ زدم که بره سر کمدم و ببینه روی اون دستبند اسم کیه؟. *ا/ت*:خیلی باهوشی...
حمااییت♡
۶.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.