عشق اجباری پارت ده مهدیه عسگری
#عشق_اجباری #پارت _ده #مهدیه_عسگری
سرشو اورد نزدیک صورتم جوری که پیشونیش به پیشونیم چسبوند:ببین سودا من عاشقت چرا نمی فهمــــــــــی؟!....(نمی فهمی)اخرشو داد زد که تو جام پریدم و چشمام پر از اشک شد ولی کم نیاوردم و گفتم:میدونی مشکل تو چیه؟؟؟؟....تو یه پسر مغرور و خودخواهی که چون خوشگل و خوشتیپ و پولداری فک میکنی تموم دخترایی که روشون دست میزاری باید باهات دوست بشن و چون روز اولی که اومدی درخواست دوستیتو رد کرد الان اینجوری داری جلز و ولز میکنی....تو فک کردی من احمقم حرفای عاشقونتو باور کنمــــ ...نزاشت حرفمو کامل کنم....تموم این مدت که داشتم باش حرف میزدم داشت با چشمای سرخ نگام میکرد که دیگ حرف اخرمو نتونست تحمل کنه...لباشو محکم روی لبام گذاشت و دوتا دستامو با یه دستش برد بالا و با دست دیگش کمرمو محکم گرفت و چسبوندم به دیوار ....با ولع میبوسید و گاز میگرفت ولی خیلی ملایم....جیغ میزدم ولی تو گلومون خفه میشد....هرچه تقلا میکردم فایده نداشت....
با پا اومدم بزنم وسط پاش که زود فهمید و با پاهاش پاهامو قفل کرد....دیگه داشتم نفس کم میاوردم که سرشو کشید عقب و با چشمای خمارش نگاهی به چشمای اشکیم انداخت و پیشونیشو به پیشونیم چسبوند و با صدای دورگه ای گفت:ناراحت نباش قربونت برم...بعدم شیطون گفت:اول تا اخرش تو بغل خودمی....با عصبانیت تا دیدم حواسش نیست دستامو روی سینه ی پهنش گذاشتم و به عقب هلش دادم و یکی محکم خوابوندم زیر گوشش که سرش به چپ مایل شد....انگشت اشارمو به نشونه تهدید اوردم بالا و گفتم:من این خزعبلات نفرت انگیز تو رو باور نمیکنم یبار دیگ دور و بر بپلکی ازت شکایت میکنم...
بعدم بدون اینکه بزارم حرفی بزنه تنه ای بش زدم و قفل درو باز کردم و رفتم بیرون....
سوار ماشینم شدم و تخته گاز تا خونه روندم....
چشام تار میدید واسه همین نمیتونستم کلید و تو قفل بچرخونم....با هر زحمتی بود درو باز کردم و رفتم داخل...
با همون لباسا خودمو پرت کردم رو تخت و تا شب گریه کردم و اهورا رو فوش دادم....
سرشو اورد نزدیک صورتم جوری که پیشونیش به پیشونیم چسبوند:ببین سودا من عاشقت چرا نمی فهمــــــــــی؟!....(نمی فهمی)اخرشو داد زد که تو جام پریدم و چشمام پر از اشک شد ولی کم نیاوردم و گفتم:میدونی مشکل تو چیه؟؟؟؟....تو یه پسر مغرور و خودخواهی که چون خوشگل و خوشتیپ و پولداری فک میکنی تموم دخترایی که روشون دست میزاری باید باهات دوست بشن و چون روز اولی که اومدی درخواست دوستیتو رد کرد الان اینجوری داری جلز و ولز میکنی....تو فک کردی من احمقم حرفای عاشقونتو باور کنمــــ ...نزاشت حرفمو کامل کنم....تموم این مدت که داشتم باش حرف میزدم داشت با چشمای سرخ نگام میکرد که دیگ حرف اخرمو نتونست تحمل کنه...لباشو محکم روی لبام گذاشت و دوتا دستامو با یه دستش برد بالا و با دست دیگش کمرمو محکم گرفت و چسبوندم به دیوار ....با ولع میبوسید و گاز میگرفت ولی خیلی ملایم....جیغ میزدم ولی تو گلومون خفه میشد....هرچه تقلا میکردم فایده نداشت....
با پا اومدم بزنم وسط پاش که زود فهمید و با پاهاش پاهامو قفل کرد....دیگه داشتم نفس کم میاوردم که سرشو کشید عقب و با چشمای خمارش نگاهی به چشمای اشکیم انداخت و پیشونیشو به پیشونیم چسبوند و با صدای دورگه ای گفت:ناراحت نباش قربونت برم...بعدم شیطون گفت:اول تا اخرش تو بغل خودمی....با عصبانیت تا دیدم حواسش نیست دستامو روی سینه ی پهنش گذاشتم و به عقب هلش دادم و یکی محکم خوابوندم زیر گوشش که سرش به چپ مایل شد....انگشت اشارمو به نشونه تهدید اوردم بالا و گفتم:من این خزعبلات نفرت انگیز تو رو باور نمیکنم یبار دیگ دور و بر بپلکی ازت شکایت میکنم...
بعدم بدون اینکه بزارم حرفی بزنه تنه ای بش زدم و قفل درو باز کردم و رفتم بیرون....
سوار ماشینم شدم و تخته گاز تا خونه روندم....
چشام تار میدید واسه همین نمیتونستم کلید و تو قفل بچرخونم....با هر زحمتی بود درو باز کردم و رفتم داخل...
با همون لباسا خودمو پرت کردم رو تخت و تا شب گریه کردم و اهورا رو فوش دادم....
۳.۲k
۳۱ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.