عشق اجباری پارت نه مهدیه عسگری
#عشق_اجباری #پارت_نه #مهدیه_عسگری
تو خونه نشسته بودم و بی حوصله داشتم اینستامو چک میکردم....فکرم به سمت اتفاقات اخیر رفت....
استاد اسدی براش یه مشکل خانواده پیش اومده و کلا رفت خارج ....ای بابا تازه یکیو پیدا کرده بودیم اسکولش کنیما...
نگاهی به ساعت انداختم....بعد از ظهر کلاس داشتم....بلند شدم و لباسامو پوشیدم....
یه لقمه نون و پنیر خوردم و رفتم پایین و سوار ماشینم شدم و رفتم به سمت دانشگاه ....
نهال اهنگ پیرهن صورتی رو میخوند و روی میز ضرب میزد و ما هم باش قر میدادیم.....
یهو در کلاس باز شد و.....
هیچی دیگه دخترا غش کردن.....یه پسر قد بلند و خوش هیکل و خوشتیپ چش رنگی وارد شد....
اول همه فک کردن استاده ولی لبخند خوشگلی زد و گفت:نه بابا راحت باشین منم دانشجوام....
دوباره همه شروع به بزن و برقص کردن.....
دروغ چرا پسره خیلی جذاب بود اولش حواسم خیلی بهش جلب شد ولی زود به خودم اومدم....
همونجور که داشتم قر میدادم سنگینی نگاهی رو حس کردم...
سرمو اوردم بالا که نگام تو نگاش قفل شد ولی سریع رومو برگردوندم.....
خسته و کوفته کلید و توی در چرخوندم و وارد خونه شدم...بدون خوردن ناهار و عوض کردن لباسام تا خوده صب خابیدم....
پیرهن صورتی دل منو بردی.....
کشتی تو منو غمم و نخوردی....
نشـــــون....
با حرص الارم مزخرف گوشیو خفه کردم و دوباره زیر پتو رفتم که یهو یادم اومد امروز کلاس داریم اونم با سختگیر ترین استاد دانشگاه....
خسته و کوفته پاشدم و رفتم دستشویی و بعد از انجام عملیات دست و صورتمو شستم و صبحونمو خوردم و رفتم در کمدم....
با کلی فک کردن انگار میخام برم عروسی😐 یه مانتوی بلند صورتی اندامی استین سه ربع با شلوار تنگ سفید و مقنعه ی مشکی و کوله و کفش سفید پوشیدم و ادکلنمو روی خودم خالی کردم و به سمت دانشگاه رفتم....
_کثافت اشغااال دستمو ول کن وگرنه جیغ میزنم تا همه بفهمن اومدی توی دستشویی زنونه....
سرشو اورد نزدیک صورتم جوری که....
تو خونه نشسته بودم و بی حوصله داشتم اینستامو چک میکردم....فکرم به سمت اتفاقات اخیر رفت....
استاد اسدی براش یه مشکل خانواده پیش اومده و کلا رفت خارج ....ای بابا تازه یکیو پیدا کرده بودیم اسکولش کنیما...
نگاهی به ساعت انداختم....بعد از ظهر کلاس داشتم....بلند شدم و لباسامو پوشیدم....
یه لقمه نون و پنیر خوردم و رفتم پایین و سوار ماشینم شدم و رفتم به سمت دانشگاه ....
نهال اهنگ پیرهن صورتی رو میخوند و روی میز ضرب میزد و ما هم باش قر میدادیم.....
یهو در کلاس باز شد و.....
هیچی دیگه دخترا غش کردن.....یه پسر قد بلند و خوش هیکل و خوشتیپ چش رنگی وارد شد....
اول همه فک کردن استاده ولی لبخند خوشگلی زد و گفت:نه بابا راحت باشین منم دانشجوام....
دوباره همه شروع به بزن و برقص کردن.....
دروغ چرا پسره خیلی جذاب بود اولش حواسم خیلی بهش جلب شد ولی زود به خودم اومدم....
همونجور که داشتم قر میدادم سنگینی نگاهی رو حس کردم...
سرمو اوردم بالا که نگام تو نگاش قفل شد ولی سریع رومو برگردوندم.....
خسته و کوفته کلید و توی در چرخوندم و وارد خونه شدم...بدون خوردن ناهار و عوض کردن لباسام تا خوده صب خابیدم....
پیرهن صورتی دل منو بردی.....
کشتی تو منو غمم و نخوردی....
نشـــــون....
با حرص الارم مزخرف گوشیو خفه کردم و دوباره زیر پتو رفتم که یهو یادم اومد امروز کلاس داریم اونم با سختگیر ترین استاد دانشگاه....
خسته و کوفته پاشدم و رفتم دستشویی و بعد از انجام عملیات دست و صورتمو شستم و صبحونمو خوردم و رفتم در کمدم....
با کلی فک کردن انگار میخام برم عروسی😐 یه مانتوی بلند صورتی اندامی استین سه ربع با شلوار تنگ سفید و مقنعه ی مشکی و کوله و کفش سفید پوشیدم و ادکلنمو روی خودم خالی کردم و به سمت دانشگاه رفتم....
_کثافت اشغااال دستمو ول کن وگرنه جیغ میزنم تا همه بفهمن اومدی توی دستشویی زنونه....
سرشو اورد نزدیک صورتم جوری که....
۴.۴k
۳۱ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.