دستی که با یک گل

دستی که با یک گل
از پشت دیواری صدا میزد
یک دست دیگر را
و لکه های کوچک، جوهر، بر این دست مشوش، مضطرب، ترسان و عشق،
که در سلامی شرم آگین خویشتن را بازگو میکرد در ظهر های گرم دودآلود
ما عشقمان را در غبار کوچه می خواندیم
ما با زبان ساده گلهای قاصد آشنا بودیم
ما قلبهامان را به باغ مهربانی های معصومانه
می بردیم
#فروغ
#فروغ_فرخزاد
#شعر
#بریده_ای_از_کتاب
#شیرین
#شعری_شیرین
#خوشی_های_قدیمی
دیدگاه ها (۰)

همیشه خواب ها از ارتفاع ساده لوحی خود پرت می شوند و می میرند...

آه ای زندگی کنم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم ...

آن روز ها رفتند آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسنداز...

تا به کی باید رفت از دیاری به دیاری دیگر نتوانم، نتوانم جستن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط