تو که دستهایم را بگیری

تو که دست‌هایم را بگیری
شب از جانم بیرون می‌رود
صبح، روشنایی نمی‌خواهد
تو را می‌خواهد...
دیدگاه ها (۲)

چہ جمال جان فزایی کہ میان جان ماییتو بہ جان چہ می‌نمایی تو چ...

به جان آمددل از نازِ نگاهت!✍ 💘 ‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌

چای هم پیش کش ات !قهوه ای سوخته ی چشم تو را مینوشم ...

به سرت گر همه عالمبه سرم جمع شوند ؛نتوان برد هوای تو برون از...

صدای پای زندگی استدر خلوت کوچه های صبحمی شنوی؟تو نیز از کلبه...

می گویند در خواب هایم هذیان می‌گویم.اما هیچکس نمی داند با تو...

هر شب می درخشی میان آسمان آرزوهایم.با تو شبانه هایم لبریز رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط