جیمین فیک زندگی پارت ۳۱#

جیمین فیک زندگی پارت ۳۱#


پس: بابا این خانومه دیگه کیه ؟

جلو پسر زانو زدم تا هم قدش بشم

ات : من ات هستم و تو هم باید هیکارو باشی. درسته گل پسر

پسر کوچولو به پدرش نگاه میکرد و پدرش با مهربانی گفت

نامجون: خجالت نکش پسرم ات مثل خواهر توعه

پسر کوچولو خیلی اروم و با خجالت از پشت پدرش اومد بیرون

هیکارو: سلام. اسمم هیکاروعه

ات: سلام هیکارو من ات هستم میتونی صدام کنی اونی ات

از جلو هیکارو بلند شدم و جلو نامجون بود

ات: چه خبر . هانا کجاست

نامجون: هانا حمومه الان میاد . بیا بشین یه جایی بخوریم بالاخره بعد از ۴ سال اومدی

ات: باشه. مانی بیا

داشتیم مانی و نامجون حرف میزدیم که صدای هانا اومد

هانا : اااتتتتتتت

ات : هانا دلم برات تنگ شده بود

رفتم بغلش کردم یکم شکمش بزرگ بود که مزاحم بغل کردن ما بود.
حرف زدیم و خداحافظی کردیم و رفتیم ویلا خودم . خیلی وقت بود که به این ویلا نیومده بودم و همیشه با جیمین میومدم اینجا . رفتم اتاقم با دیدن تختم یا خاطراتمون افتادم که بغل هم میخوابیدیم . هی چه کار هایی رو تخت کردیم. رفتم دراز کشیدم که دیدم رو میز کنارم عکس خودم و جیمین هستش دقیقا برای قبل از اینکه جدا بشیم بود . دلم براش تنگ شده بود ولی اون من رو نمیخواست

ادامه دارد ...
.
.
.
میدونم خوب نشد اما امید وارم خوشتون بیاد و حمایت کنید.
دیدگاه ها (۲)

جیمین فیک زندگی ادامه پارت ۳۱#

جیمین فیک زندگی پارت ۳۲#

جیمین فیک زندگی پارت ۳۰#

جیمین فیک زندگی پارت ۲۹#

جیمین فیک زندگی ادامه پارت ۳۳#

جیمین فیک زندگی پارت ۳۳#

جیمین فیک زندگی پارت ۵۷#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط