پارت37
_یه بار دیگه بگو عزیزم.
_اوما سولدی(سولگی). اوما آیین.(آیرین)
_قربونت بشم.
صورت دختر کوچولوش رو بوسید و دوباره به بغلش فشرد.
از چهارچوب در به خانواده ی کوچیکش با لذت و خوشحالی نگاه میکرد که با صدای هیجان زده همسرش به خودش اومد:
_سولگی بیا ببین چه شیرین اسممونو میگه.
سولگی تکیه اش رو از در گرفت و روی تخت نشست. چنگی به باسن آیرین زد و درگوشش پچ پچ وار گفت:
_دقیقا مثل خودت که اسممو ناله میکنی.
و نوک زبونشو به لاله ی گوش دختر کوچکتر کشید. آیرین با گوش ها و گونه های سرخ شده روشو از سولگی گرفت و مشغول بازی با سولرین شد. سولگی نیشخندی زد و دوباره با همون پوزیشین گفت:
_امشب باهات حساب میکنم.
***
_بیا عزیزم.
_ممنون.
پرتغال رو از دست مینا گرفت و لبخند جذابی به همسرش زد. مینا با کنجکاوی گفت:
_چطوری با این سن هنوزم خوش قیافه ای؟
_همونطوری که تو هنوز کیوتی.
مینا خجالت زده خندید و گفت:
_من کجام کیوته آخه؟
_با اینهمه سن هنوزم ازم خجالت میکشی مینایا.
مینا قرمز تر شد و مشت آرومی به بازوی آقای جئون زد:
_تمومش کن دیگه جئون.
آقای جئون دستاشو به نشونه ی تسلیم بالا برد و دوباره هردو خندیدن.
***
_اوما. تو ناراحت نیستی که آپا رو دستگیر کردن؟
نگاهشو از تلویزیون گرفت و رو به جنی گفت:
_اصلا. باید زود تر همه ی مدارکی که علیه اون بود رو به پلیس میدادم.
_حالا چی میشه؟
_ما که از هم جدا شدیم. تهیونگ و سوهو که هردو ازدواج کردن. فقط میمونه تو که نمیدونم کی قراره ازدواج کنی.
_اوما من قراره یه پزشک بشم تا درسم رو تموم نکردم ازدواج نمیکنم.
_خیلی خب عزیزم هرطور میلته. من بهت اجبار نمیکنم که حتما ازدواج کنی. دقیقا همونطوری که من ازدواج کردم. مطمئن باش جلوی پدربزرگت رو میگیرم.
جنی خانم جئون رو بغل کرد:
_ممنونم. خیلی دوست دارم.
_منم همینطور عزیزم.
_اوما سولدی(سولگی). اوما آیین.(آیرین)
_قربونت بشم.
صورت دختر کوچولوش رو بوسید و دوباره به بغلش فشرد.
از چهارچوب در به خانواده ی کوچیکش با لذت و خوشحالی نگاه میکرد که با صدای هیجان زده همسرش به خودش اومد:
_سولگی بیا ببین چه شیرین اسممونو میگه.
سولگی تکیه اش رو از در گرفت و روی تخت نشست. چنگی به باسن آیرین زد و درگوشش پچ پچ وار گفت:
_دقیقا مثل خودت که اسممو ناله میکنی.
و نوک زبونشو به لاله ی گوش دختر کوچکتر کشید. آیرین با گوش ها و گونه های سرخ شده روشو از سولگی گرفت و مشغول بازی با سولرین شد. سولگی نیشخندی زد و دوباره با همون پوزیشین گفت:
_امشب باهات حساب میکنم.
***
_بیا عزیزم.
_ممنون.
پرتغال رو از دست مینا گرفت و لبخند جذابی به همسرش زد. مینا با کنجکاوی گفت:
_چطوری با این سن هنوزم خوش قیافه ای؟
_همونطوری که تو هنوز کیوتی.
مینا خجالت زده خندید و گفت:
_من کجام کیوته آخه؟
_با اینهمه سن هنوزم ازم خجالت میکشی مینایا.
مینا قرمز تر شد و مشت آرومی به بازوی آقای جئون زد:
_تمومش کن دیگه جئون.
آقای جئون دستاشو به نشونه ی تسلیم بالا برد و دوباره هردو خندیدن.
***
_اوما. تو ناراحت نیستی که آپا رو دستگیر کردن؟
نگاهشو از تلویزیون گرفت و رو به جنی گفت:
_اصلا. باید زود تر همه ی مدارکی که علیه اون بود رو به پلیس میدادم.
_حالا چی میشه؟
_ما که از هم جدا شدیم. تهیونگ و سوهو که هردو ازدواج کردن. فقط میمونه تو که نمیدونم کی قراره ازدواج کنی.
_اوما من قراره یه پزشک بشم تا درسم رو تموم نکردم ازدواج نمیکنم.
_خیلی خب عزیزم هرطور میلته. من بهت اجبار نمیکنم که حتما ازدواج کنی. دقیقا همونطوری که من ازدواج کردم. مطمئن باش جلوی پدربزرگت رو میگیرم.
جنی خانم جئون رو بغل کرد:
_ممنونم. خیلی دوست دارم.
_منم همینطور عزیزم.
۵.۸k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.