من
من
معشوقه ی کاغذیِ شاعری هستم
که هر عصر
جوانی ام را تا می کند
لای دفترش می گذارَد
وَ با خودش به محفل ها می بَرَد
بلند بلند می خوانَدَم؛
...همه را با من به گریه می اندازد!
به خانه که بر می گردد
با کلمات مرا می بوسد و
لابه لای سطرها به آغوشم می کشد
نفسم در قفسِ دفترش می گیرد ...!
می خواهم یک صبح
وقتی روی تختِ کاغذی اش به خواب رفته است
بی صدا از لای دفترش بیرون بزنم
وَ او را با زنی که در شعرهایش دلبری می کند
تنها بگذارم
سالهاست تشنه ی قدم زدن
در خیابانی هستم
که هیچ کس آن را شعر نکند
معشوقه ی کاغذیِ شاعری هستم
که هر عصر
جوانی ام را تا می کند
لای دفترش می گذارَد
وَ با خودش به محفل ها می بَرَد
بلند بلند می خوانَدَم؛
...همه را با من به گریه می اندازد!
به خانه که بر می گردد
با کلمات مرا می بوسد و
لابه لای سطرها به آغوشم می کشد
نفسم در قفسِ دفترش می گیرد ...!
می خواهم یک صبح
وقتی روی تختِ کاغذی اش به خواب رفته است
بی صدا از لای دفترش بیرون بزنم
وَ او را با زنی که در شعرهایش دلبری می کند
تنها بگذارم
سالهاست تشنه ی قدم زدن
در خیابانی هستم
که هیچ کس آن را شعر نکند
- ۶۹۳
- ۱۲ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط