*ات*
*ات*
وارد شهر شدیم. به نظر وضع مردمشون عالیه. اما قصر..شبیه یه تکه کریستال گندس
یونگی : کلاه شنلتونو رو سرتون بزارین
کلاها رو سرمون گزاشتیم. و دروازه های قصر باز شدن. احساس ترس داشتم. قلبم تند میتپید.
جسی : به به مین یونگی..مشتاق دیدار میبینم رنگ موز گرفتی
ات : ه...هوی!..
یونگی : مشکلی نیس. اما جسی خانم...اگ تاریخ رو خوب خوندخ باشی میفهمی نماد میلی اتش و درخشش خورشیده. فک میکردم تو تاریخ واردی. پس چطور فرمانده واحد شناسایی شدی؟
جسی :.....
ایول..رید بهش
جسی : بگذریم..هی تو اتاق سربازارو اماده کن.
فرمانده مین با اون زنی که اسم جسی بود رف.
همه سربازا و پسرا هم از اسباشون اومدن پایین. منم رفتم پایین.
جیهوپ : حس خوبی نسبت بهشون ندارم
ات : منم همینطور.
جیهوپ : سعی کن چهرتو نبینن.
ات : چرا ؟
جیهوپ : چون زیادی خوشکلی
ات : (눈‸눈)
کوک : بریم اسبامونو یه جا بزاریم
رفتیم اسبامونو گزاشتیم و سیب دستمچ گرفتم جلو دهن تاتال
ات : میدونم خستت شده...به زودی برمیگردیم خونه و استراحت میکنی
+اینو نگا
-با اسبش حرف میزنه..دیوونه
با اینکه صداشونو میشنیدم سعی کردم محل نزارم. بعد اینکه تاتال سیبشو خورد بوسیدمش و رفتم یکم قدم بزنم. اینجا فوقالعاده بود. خیلی قشنگه. اسباشون بال داشتن. شمشیراشون قدرت داشتن . اکسیر و کلی چیزای جادوویی داشت.
جیسو : عه تو یکی از سربازای مین یونگی هستی؟
ات : ن..نه از سربازای فرمانده کیم. همه سربازای اینجا مال فرمانده کیم هستن.
جیسو : موهات صورتیه؟...تو یکی از سربازای برتر هستی درسته؟
ات : اوهوم..
جیسو : چه خوب..شنیدم یکیشون ایافکثولو رو کشت. دوتا سرباز برتر. یکی جانگ هوسوک. پسره...اسم تورو فراموش کردم
ات :لی ات
جیسو : اره اره لی ات. تو بودی که ایافکثولو رو کشت؟
ات : ب..بله
جیسو : وای فوقالعادس
ات : ولی کشتنش همچین با فایده نبود. چون هزاران شبهش موجود هست
جیسو : چی؟
ات : اوهوم. 2 شب پیش که داشتیم میومدیم با 3 تا مقابله کردیم
جیسو : ک اینطور...پس..فک کنم دلیلی نیس که برم ازت به فرماندمون بگم بکشنت
ات :*شوکه*
جیسو : نترس نترس. خودمم دلم نمیخواد بهش بگم
وارد شهر شدیم. به نظر وضع مردمشون عالیه. اما قصر..شبیه یه تکه کریستال گندس
یونگی : کلاه شنلتونو رو سرتون بزارین
کلاها رو سرمون گزاشتیم. و دروازه های قصر باز شدن. احساس ترس داشتم. قلبم تند میتپید.
جسی : به به مین یونگی..مشتاق دیدار میبینم رنگ موز گرفتی
ات : ه...هوی!..
یونگی : مشکلی نیس. اما جسی خانم...اگ تاریخ رو خوب خوندخ باشی میفهمی نماد میلی اتش و درخشش خورشیده. فک میکردم تو تاریخ واردی. پس چطور فرمانده واحد شناسایی شدی؟
جسی :.....
ایول..رید بهش
جسی : بگذریم..هی تو اتاق سربازارو اماده کن.
فرمانده مین با اون زنی که اسم جسی بود رف.
همه سربازا و پسرا هم از اسباشون اومدن پایین. منم رفتم پایین.
جیهوپ : حس خوبی نسبت بهشون ندارم
ات : منم همینطور.
جیهوپ : سعی کن چهرتو نبینن.
ات : چرا ؟
جیهوپ : چون زیادی خوشکلی
ات : (눈‸눈)
کوک : بریم اسبامونو یه جا بزاریم
رفتیم اسبامونو گزاشتیم و سیب دستمچ گرفتم جلو دهن تاتال
ات : میدونم خستت شده...به زودی برمیگردیم خونه و استراحت میکنی
+اینو نگا
-با اسبش حرف میزنه..دیوونه
با اینکه صداشونو میشنیدم سعی کردم محل نزارم. بعد اینکه تاتال سیبشو خورد بوسیدمش و رفتم یکم قدم بزنم. اینجا فوقالعاده بود. خیلی قشنگه. اسباشون بال داشتن. شمشیراشون قدرت داشتن . اکسیر و کلی چیزای جادوویی داشت.
جیسو : عه تو یکی از سربازای مین یونگی هستی؟
ات : ن..نه از سربازای فرمانده کیم. همه سربازای اینجا مال فرمانده کیم هستن.
جیسو : موهات صورتیه؟...تو یکی از سربازای برتر هستی درسته؟
ات : اوهوم..
جیسو : چه خوب..شنیدم یکیشون ایافکثولو رو کشت. دوتا سرباز برتر. یکی جانگ هوسوک. پسره...اسم تورو فراموش کردم
ات :لی ات
جیسو : اره اره لی ات. تو بودی که ایافکثولو رو کشت؟
ات : ب..بله
جیسو : وای فوقالعادس
ات : ولی کشتنش همچین با فایده نبود. چون هزاران شبهش موجود هست
جیسو : چی؟
ات : اوهوم. 2 شب پیش که داشتیم میومدیم با 3 تا مقابله کردیم
جیسو : ک اینطور...پس..فک کنم دلیلی نیس که برم ازت به فرماندمون بگم بکشنت
ات :*شوکه*
جیسو : نترس نترس. خودمم دلم نمیخواد بهش بگم
۵۸.۴k
۲۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.