IOVE WITHOUT TRUST
IOVE WITHOUT TRUST
پارت ۲
ویو هان
از شدت کتک ها چشم ها و گوشام درست کار نمیکردن انگار داشتم کر و کور می شدم. صدای یک پسر رو شنیدم که انگار داشت با اون مردا دعوا میکرد؛ نه حتما توهمی شدم اخه کی به من کمک میکنه؟! حتما ازمن چیزی میخواد ولی چی؟!
توی این فکر ها بودم که مردا یه دفعه ولم کردند و افتادم زمین توی حالت هوشیار و بیهوشی شنیدم که....
مرد۳: چی؟! چیزی گفتی جوجه کوچولو؟ برو پی کارت تا نزدمت.
لینو: جرعت داری دوباره بگو چی صدام کردی؟
مرد۳: گفتم جوجه کو... اخ.. ..
اون پسر با عصبانیت یه مشت محکم به شکم مرد زد که مردی از شدت درد به خودش پیچد؛
مرد۱: عوضی الان نشونت میدم.
مرد به سمت پسر حمله ور شد که پسر اون هم زد بعد بقیه رو هم زد و مردا به سمت من اومدن .
مرد۳: امروز خوش شانس بودی.
مرد۲: فردا نشونت میدیم.
بعد همه رفتند هنوز توی شک این بودم که چه اتفاقی افتاده که با صدای پسر به خودم اومدم.
ویو لینو
اون مردا رفتن میخواستم برم که متوجه پسری شدم که هنوز توی شک اونجا نشسته بود و صورتش پر خون شده بود.
دستمالم رو از توی جیبم برداشتم.
لینو: بیا با این صورتت رو پاک کن.
به خودش امد و بدون تشکر یا حرفی پاشد رفت؛ وقتی پاشد یه چیزی از جیبش افتاد، کارت بانکی بود. هان جیسونگ!، چی اسمی! یاده سنجابا انداختم ولی چرا نمیدونم. اومدم صداش کنم که رفته بود؛ یه مغازه کنارم دیدم، رفتم داخل، یه فروشنده داشت صندوق رو مرتب میکرد؛ به سمتش رفتم.
لینو: اقا ببخشید میشه اگر کسی اومد دنبال کارت بانکیش این رو بهش بدی؟.
فروشنده: باش حتما.
داشتم از مغازه خارج میشدم که یه فکری به سرم زد. برگشتم و از فروشنده کارت بانکی رو گرفتم و کارتی که رویش ادرس خونه ام بود را دادم.
لینو: اگه کسی به اسم هان جیسونگ اومد بهش این رو بدید.
فروشنده: باشه مشکلی نیست.
پارت ۲
ویو هان
از شدت کتک ها چشم ها و گوشام درست کار نمیکردن انگار داشتم کر و کور می شدم. صدای یک پسر رو شنیدم که انگار داشت با اون مردا دعوا میکرد؛ نه حتما توهمی شدم اخه کی به من کمک میکنه؟! حتما ازمن چیزی میخواد ولی چی؟!
توی این فکر ها بودم که مردا یه دفعه ولم کردند و افتادم زمین توی حالت هوشیار و بیهوشی شنیدم که....
مرد۳: چی؟! چیزی گفتی جوجه کوچولو؟ برو پی کارت تا نزدمت.
لینو: جرعت داری دوباره بگو چی صدام کردی؟
مرد۳: گفتم جوجه کو... اخ.. ..
اون پسر با عصبانیت یه مشت محکم به شکم مرد زد که مردی از شدت درد به خودش پیچد؛
مرد۱: عوضی الان نشونت میدم.
مرد به سمت پسر حمله ور شد که پسر اون هم زد بعد بقیه رو هم زد و مردا به سمت من اومدن .
مرد۳: امروز خوش شانس بودی.
مرد۲: فردا نشونت میدیم.
بعد همه رفتند هنوز توی شک این بودم که چه اتفاقی افتاده که با صدای پسر به خودم اومدم.
ویو لینو
اون مردا رفتن میخواستم برم که متوجه پسری شدم که هنوز توی شک اونجا نشسته بود و صورتش پر خون شده بود.
دستمالم رو از توی جیبم برداشتم.
لینو: بیا با این صورتت رو پاک کن.
به خودش امد و بدون تشکر یا حرفی پاشد رفت؛ وقتی پاشد یه چیزی از جیبش افتاد، کارت بانکی بود. هان جیسونگ!، چی اسمی! یاده سنجابا انداختم ولی چرا نمیدونم. اومدم صداش کنم که رفته بود؛ یه مغازه کنارم دیدم، رفتم داخل، یه فروشنده داشت صندوق رو مرتب میکرد؛ به سمتش رفتم.
لینو: اقا ببخشید میشه اگر کسی اومد دنبال کارت بانکیش این رو بهش بدی؟.
فروشنده: باش حتما.
داشتم از مغازه خارج میشدم که یه فکری به سرم زد. برگشتم و از فروشنده کارت بانکی رو گرفتم و کارتی که رویش ادرس خونه ام بود را دادم.
لینو: اگه کسی به اسم هان جیسونگ اومد بهش این رو بدید.
فروشنده: باشه مشکلی نیست.
۴.۰k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.